پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

پرواز یک فرشته

خونسرد

خدایا چرا اینقدر مردها رو خونسرد آفریدی؟؟؟؟ در تمام زمینه ها اثری از استرس ازشون دیده نمیشه دیروز همسری صبح میخواست به همکارش زنگ بزنه برای شام دعوتشون کنه که اگه قبول کنن ما تازه بریم خرید.منی که همه کارهامو روز قبل میکنم تازه همون روز بریم خررررررید با اعتراض من قرار شد چهارشنبه دعوتشون کنیم که خودشون زنگ زدن و برای بعد از شام قرار گذاشتن و اومدن این یک مثال کوچکی بود از خونسردی جناب همسر ...
9 آذر 1395

غم انگیز

چقدر انسان این روزها کشته می شوند و چقدر غم انگیزه یک عده انسان بیگناه ............... و چقدر جان انسانها در این مملکت بی ارزش است برخورد دو قطار واقعا ناراحتم کرد اونم در استان من و زیر نظر راه آهنم شهرم تسلیت هم استانی های عزیز     ...
6 آذر 1395

برای کی درست کنم؟؟؟

عاشق ترشی هستم و ترشی درست کردن.اما از بد حادثه همسری اصلا اهلش نیست و من موندم و هوس ترشی و شور ترشی. رفتیم خونه مادر شوهر کلی درست کرده بود.اما من اگه بخام خودم درست کنم باید فقط برا خودم درست کنم یعنی به میزان خیلی کم و درست کردن ترشی هم به میزان کم نمیشه کاش کسی بود که براش درست میکردم....کاش بابام همین جا تو همین شهر بود تا براش انواع ترشیجات رو درست میکردم اخه بابام عاشق ترشی هست حالا من موندم و هوس ترشی!!!!!!!! گاهی وقتها دلم خونه های پرجمعیت و شلوغ رو میخاد که توش هیچی نمیمونه و همه چی خورده میشه ...
2 آذر 1395

بیشتر مواظب خودمان باشیم

این روزها عجیب به خودم آسیب میزنم بعد از قضیه شستن پرده ها که رسما از کت و کول افتادم و تمام پاهام رو کبود کردم حالا نوبت به لبم رسید با بندانداز جوری گرفتمش که بعد از کلی خون اومدن حالا ورم کرده و قدرت حرف زدن را ازم گرفته.بماند که این چند روز بریدن دست و سوختگیش رو هم تجربه کردم!!!!!!!!!
1 آذر 1395

اعتماد به نفس

معمولا ادم خجالتی هستم و خیلی کم حرف.اما با این کلاس رفتن فهمیدم اعتماد به نفسم خیلی خیلی بیشتر شده.کم روییم تا حد قابل قبولی کم شده طوری که خودم از خودم تعجب میکردم.این یکی رو هم مرهون دخترکم هستم.از بس با این دکتر و اون دکتر و انواع پرستارها و نگهبان و..... سرو کله زدیم.بالاخره یاد گرفتیم.... توی کلاس هم من مادربزرگشون هستم ....وای که دارم پیر میشم ... همسرم خیلی درگیر کاراش هست و این باعث میشه به چیزای دیگه کمتر فکر کنه.البته منو از یاد نبرده ...هنوز..هههههه امروز میخام پرده های خونه رو بشورم از وقتی نصب کردیم سه چهار سالی هست که نشستم..خیلی سخته و بزرگ..امیدوارم از پسش بربیام   ...
25 آبان 1395

کلاس زبان

از شنبه  رسما کلاس زبانم شروع میشه از این دوره های فشرده هست که هر روزه و روزی سه ساعت.خوبیش اینکه نمیخای 17-18 ترم خودتو الاف کنی سه تا دوره چهل روزه هست و در پایان میتونی بری برای تافل یا ایلس. یک کار دیگه هم میخام انجام بدم اینه که دانشگاه رشته روانشناسی ثبت نام کنم .وقتی برای تعیین سطح زبان رفته بودم ازم پرسید صبح که از خواب بیدار میشی چیکار میکنی و من هیچ جوابی براش نداشتم و این خیلی ناراحتم میکنه که وقتم به بیهودگی میگذره. نمیتونم بشینم به امید مادر شدن که معلوم نیست کی برام رقم بخوره باید خودم  رو مشغول کنم وگرنه به مرز جنون میرسم.گاهی روزها انقدر شادم که نهایت نداره و گاهی روزها انقدر غمگین  که حتی گریه های مداوم...
16 آبان 1395

بدون عنوان

برگشتیم بعد از یک هفته سفر.خدا رو شکر خوب بود.کلی هم از تهران خرید کردم چسبید بهم.اتفاقای خوبی داره میوفته.دیشب با همسری ازمایشگاهای خوب خارجی رو سرچ میکردم. یکی دو جایی پیدا کردیم.یکی از دوستان همسری چند سالی انگلیس زندگی کردن منتظریم ببینیمشون و ازش بخایم تلفنی با اونجا صحبت کنه ببینیم چی میشه.خدا رو شکر که کشورهای اروپایی مثل ایران نیستن و میتونیم امیدوار باشیم که از راه دور میتونن کارمون رو با قیمت پایین تری راه بیاندازن خدایا به امید تو 
9 آبان 1395

بدون عنوان

دایی جون کاش امروز صبح بیدارم نمیکردی .کاش میزاشتی بخوابم .اخه دخترکم بغلم بود داشت گریه میکرد فکر کرده بود میخام برم.داشتم آومش میکردم.جان مامان گریه نکن.حالا تو باید مامان رو آروم کنی.......
4 آبان 1395

این چند روز

همسری شنبه تهران جلسه داشت و اخر هفته هم قراره بره ساری و چون زادگاه من به ساری نزدیکه به منم گفت بیا بریم یک تیر و دو نشان.من هم به شرطی قبول کردم که تهران بریم دکتر و همسری گفت من جلسه م طول میکشه و باید خودت بری ولی از اونجایی که دلرحمتر از این حرفاست و ته ته دلش عاشق بچه هاست(البته هر کی ظاهرش رو ببینه فکر میکنه اصلا این طور نیست مگر اینکه رفتارش با دخترمون رو دیده باشه) اومد. این دفعه دکتر فرهود رو انتخاب کردم چقدر مطبش شلوغ بود برخلاف تمام دکترهای ژنتیک.اما نکته بدش این بود که خودش ویزیت نمیکنه و یکسری شاگردانش ویزیت میکنن و از اسم اون استفاده میکنه.اون نفری که ما پیشش رفتیم اصلا زحمت دیدن ازمایشات بارداری خودم و ازمایشات رونیا رو ه...
3 آبان 1395

بدون عنوان

با همسرم صحبت کردم.راضی به ازمایش دادن و کلا بچه دار شدن نیست.نمی دونم  این مشکل از کجا پیداش شد دیگه.میگه دکترای ایران به درد نمیخورن کلی باید پول بدیم و بعدش هم نتیجه درست و حسابی نمیدن.اگه مجبور به سقط بشیم هیچ کدوم پیداشون نمیشه و به همین راحتی مجوز نمیدن. جمع بندی حرفاش کلا این بود که توی ایران باید قید بچه رو زد و اگه بچه میخایم باید برای زندگی مهاجرت کنیم به یک کشور دیگه. ولی اخه مگه میشه هیچ کدوم ازما IELTS نداریم.هر پذیرشی هم بخایم بگیریم باید مدرک زبان داشته باشی.مایی که تا تهرانش رو نتونستیم انتقالی بگیریم میشه مهاجرت کرد؟؟ هر چقدر میخام خودم رو قانع کنم که با این موضوع کنار بیام نمی تونم.این روزا هر کی منو میبینی ...
25 مهر 1395