پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پرواز یک فرشته

آرامش

اعصابم به شدت داغونه به چندین دلیل امروز از لابلای حرفهای همسری فهمیدم انتقالیمون به مشکل برخورده و این یعنی داغون شدن من دوم اینکه پولی که  قرار بود حداقل نصف  پول ازمایشمون رو تامین کنه حالا فهمیدیم که خیلی کمتر از این حرفاست و سوم زانوم به شدت درد میکنه خدایا چیکار کنم زندگی تو این شهر با تمام خاطراتی که قلبم رو به درد میاره با وجود دوری زیاد از خانواده خیلی برام سخت شده. گاهی اوقات آرامش بزرگترین نعمت خداست
11 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

چند روز پیش در جمعی بودم که از پدر و مادرشون خیلی ایراد میگرفتن.به تک تک کارها و رفتاراشون.خیلی اعصابم خرد شد.با خودم گفتم اخه فلسفه ما آدم ها از به دنیا آوردن بچه چیه.با اینکه می دونیم چقدر سختی داره .چقدر باید از خوشی ها و استراحت ها و ... زده بشه تا یک بچه بزرگ بشه و بعد... تازه اگرم خیلی بچه خوبی باشه (البته تا چند سال آینده اگر چیزی از کلمه خوبی باقی بمونه) تازه به گفته روانشناسان اصلا نباید ازش انتظاری داشته باشیم در هیچ موردی چرا که کارهایی که کردیم همه وظیفه بوده و فرزند با ازدواج همسر و فرزندش در اولویت هستن.پس در این صورت چرا ماها در به دنیا اوردن یک بچه اینقدر له له میزنیم؟؟؟ پدر و مادر من بعد از رفتن دخترم تمام عشق پنهانشون...
6 ارديبهشت 1395

سال جدید

روزها در گذرند و ما کار خاصی نکردیم.تصمیم گرفتم امسال هم وقتم رو با کلاسهای مختلف پر کنم شنا و کلاس زبان در اولویت هستن.تا ببینیم چی پیش میاد. خداکنه امسال همه به آرزوهاشون برسن و هیچ کس حسرت به دل نمونه.ان شاالله همه سالم و سلامت باشند و کسی کارش به بیمارستان ها نرسه.یکی از آشنایانمون کارشناس بیمه هست میگفتن عید امسال یک پلاستیک پر دفترچه فوتی داشتن اونم به خاطر اینکه یکسری دکتر بی وجدان یکماه ول می کنن و میرن سفر خارج حتی می گفت یک خانوم حامله با درد آپاندیس میاد بیمارستان اما رزیدنت های نابغه فکر می کنن درد زایمان هست و آمپول فشار میزن و اون خانوم میره تو کما.لطفا با دلهای پاکتون براش دعا کنید و انرژی های مثببتون رو براش ب...
21 فروردين 1395

بدون عنوان

شب 29 اسفند من و همسر حس و حال غریبی داشتیم موقع خواب دیگه نتونستم تحمل کنم و با صدای بلند دوتایی گریه کردیم.شب هم خواب دخترک رو دیدیم عید بود و اون هم کنارمون بود و با بچه ها بازی میکرد شاید اینجوری میخاست بهمون بگه من کنارتون هستم صبح برای سال تحویل رفتیم سرمزار تا کنار دخترم باشیم چون سالگردش هم بود گل و شیرینی و خرما و شمع هم بردیم سرمزار و اونجا هم یک دل سیر گریه کردیم.وقتی برگشتیم خونه تازه یادمون اومد با هم روبوسی نکردیم امسال عید میزبان خانوادم بودم خوب شد روز اول نیومدن  وگرنه خیلی حالشون گرفته میشد. بابایی اولین روزی که اومدن صبح زود با یک دسته گل رفته بود سرمزار.نمیدونم دخترم چیکار کردی انقدر همه دوست دارن. همه از رف...
7 فروردين 1395

سالگرد پرواز فرشته من

دختر من فرشته اسمانی من پارسال این موقع نمیدونستم روزای اخری هست که عطر تنت رو بو میکنم.نمی دونستم  اخرین روزایی که اون بدن کوچولوت رو بغل میکنم و نمیدونستم که سال دیگه این موقع درحسرت یک ثانیه بغل کردنت دارم آب میشم چقدر دلتنگتم مادر.گاهی انقدر محکم مزارت رو بوسه باران میکنم که خودم هم تعجب میکنم.امیدوارم پیش فرشته ها بهت خوش بگذره تا جایی که یادت از این زمین و دنیای بی وفا نیاد. عیدت مبارک عزیز دلم.هنوز لباسای عیید پارسالت تو کمدت دست نخورده مونده.کاش یک بار حداقل پوشیده بودی تا وقتی چشمم بهشون میوفته اینقدر اتیش نگیرم.در اغوش خدا باشی گلم .برای بابا و مامان خیلی دعا کن. اول فروردین سالگرد اسمانی شدنت مبارک   ...
28 اسفند 1394

پارسال این موقع.....

پارسال مث امروز 5 اسفند دخترم در بیمارستان علی اصغر بستری شد خدایا چه بیمارستانی بود چه ادمای بی وجدانی اونجا کار میکردن به جز یک پرستار از یاداوری اون روزا تنم میلرزه  قلبم اتیش میگیره  با هیچی هیچی هم اروم نمیشه چقدر طفل معصوم رو اذیت کردن.دیگه نمی تونم بنویسم..... دخترم لحظه لحظه زندگیم با یادت و با خاطراتت میگذره
5 اسفند 1394

دکتر ژنتیک

بالاخره بعد از ده ماه راهی دکتر شدیم دو جا نوبت گرفته بودم تهران.هم صبح هم بعداز ظهر.صبح تا دوازه ظهر معطل شدیم مطب یک دکتر از خدا بیخبر به اسم دکتر بابک بهنام ساعت یک ربع به هشت اونجا بودیم چون گفته بودن قبل از 8 اونجا باشیم ساعت 12 اعلام کردن دکتر تشریف نمی یاورن و شما هم برید اون لحظه فقط میخواستم اون دکتر رو خفه کنم اخه هر چی به شمارش هم زنگ میزدن گوشیش رو جواب نمی داد که لااقل بگه من نمیام.اخه به نظر شما شعور این دکتر میرسه که بخواد برای ما تصمیم بگیره اما قسمت خوب ماجرا دکتری بود که بعدازظهر توبت گرفته بودم.واقعا اقا بود به تمام معنا منظم با ادب و دلسوز دقیقا دقیقا راس ساعت ما رو ویزیت کرد و دو ساعتی برامون وقت گذاشت.حتی شماره مو...
8 بهمن 1394

تعطیلاتی که گذشت

تعطیلاتی که گذشت میزبان خانواده ام  بودم خیلی خوب بود اصلا گذر زمان رو حس نکردم ولی جای خالیش به شدت در خونه احساس میشد اگه بود چقدر از اومدن مامانیش خوشحال میشد چقدر از اومدن خاله هاش خوشحال میشد اما افسوس چیزی که این روزا مهمان منه حسرت هست حسرت این که چرا این کارو نکردم چرا اون کار رو نکردم براش.که شنیدم این ها حسرت هایی هست که تموم مادران داغ دیده دارن.خدا بهمون کمک کنه من درس میخوندم درسم رو نیمه کاره رها کردم حتی فرصت انصراف هم نشد.کارم رو هم به خاطر فرشتم گذاشتم کنار.به مدت یک سال ونیم لب به موادی که دارای گندم و اردش بود هم نزدم(این غذاها شامل انواع کیک .بیسکوییت.نان.اش.شیرینی.پیتزا. ساندویچ وغیره)به علت شیردهی و این که بی...
22 آذر 1394

حس ناب

امروز بر خلاف چندین ماه گذشته پر از احساس خوب وناب بودم دیشب هم مثل شب های قبل دخترکم رو در خواب دیدم خیلی شاد و خوشحال بود چقدر شیرین زبونی میکرد حتی یک نفر پیشمون بود که ناراحت بود و عصبانی سیب دهنش کرد خلاصه فرشته من کاری کرد که اون نفر داشت میخندید جالبه اصلا اون نفر رو من نمی شناختم خلاصه از شادی زاید الوصف فرشته ام منم تو آسمونم امروز....خدایا شکرت به امید خدا اگر دکتر باشه و قسمت بشه بعد از هشت ماه شنبه میریم  تهران خدا کنه با خبرهای خوب برگردیم التماس دعا پی نوشت: نشد که بریم
11 آذر 1394

باران میبارد امشب

باران می بارد امشب                دلم غم دارد امشب ارام جان خستم                        ره میسپارد امشب روزهای غمگین زمستان در راهست و من بی حوصله تر از قبل چیزی که این روزها بهش پناه میبرم تنهایی هست چه حس خوبیه و چه آرامشی داره .حداقل زیر نگاه های ترحم انگیز دوست و آشنا نیستی زیر پرشس های بی جوابشون. از الان قلبم داره به شدت میزنه برای نزدیک شدن به عید .عیدی که برام یادآور غم انگیزترین اتفاق زندیگیم هست دوست دارم برم از این شهر. به جایی پناه...
20 آبان 1394