پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پرواز یک فرشته

گوشی

دیروز برای کاری کنار خیابون وایستاده بودم و داشتم اسنپ می گرفتم که برگردم یکی دو تا پلاستیک وسیله هم همراهم بود.مشغول اسنپ گرفتن بودم که یک موتوری از خدا  بیخبر گوشیم رو قاپید و در انی فرارررررررررر کرد.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که داد زدم بده و کمی دنبالش دویدم که خوب واضحه که به موتوری نرسیدم و رفت. از دیروز ظهر که این اتفاق افتاد تا الان هنوز بهت زده ام و حال خودم رو  نمیفهمم دروغ چرا هم به خاطر گوشی که برای همون الان باید حداقل 10 میلیون ناقابل هزینه کنم هم عصبانیم از ادم های بی وجدان راحت طلبی که راحت ترین و مفت ترین گزینه رو انتخاب میکنن و هم هراس از رفتن بیرون دیدن موتوری ها و نداشتن گوشی هم به اضطراب های مربوطه اض...
14 دی 1399

کار با اعمال شاقه

شرکتی که من توش کار میکنم یک شرکت بازرگانی هست که چند تا پروژه تامین تجهیزات داشته که عمدتا از خارج از کشور وارد شده.مدیرعامل شرکت بسیار ادم قانونمند و منظمی هست و کاری رو خلاف قانون اصلا انجام نمیده اما از اونجا که ایران کشور بی قانونی هست تمام کارهاش به مشکل خورده.پروژه ای هست که هنوز بعد از یک سال تحویل قطعات پولش پرداخت نشده در صورتی که ارز در موقع خرید کالا 11تومن بوده و الان25تومن  پروژه ای دیگه ای هست که چندین ماه تو گمرک گیر کرده فقط و فقط به دلیل سیاست های جدید اخذ شده و تازه چند روزی هست که عملا ترخیصش استارت خورده و از اون طرف هم کلی فشار از طرف کارفرما بابت تحویل زودتر کالا و تهدید بابت ضبط ضمانت نامه ها..... خلاصه که ...
8 دی 1399

وحشت

ساده شدم نشستم شب با وجود اینکه همسر نبود فیلم ترسناک دیدم وسط فیلم خاموش کردم ولی اون کرم درون غلقلکم داد که بابا چیزی نیست بزن بقیش رو ببین دوباره زدم ادامه فیلم و با صحنه ای وحشناک تر روبرو شدم و دوباره خاموش کردم. بعد از قطع فیلم گفتم یکم تلویزیون ببینم فیش انتن تلویزیون و ماه..وارمون یکی هست و برای دیدن هر کدوم باید سوکتش رو زد.سوکت تلویزیون رو زدم و تا سرم رو برگردوندم در اومده بود دوباره سوکتش رو زدم  و باز دوباره در اومد.دیگه خیلی وحشت کرده بودم.شروع کردم به کتاب خوندن و حواس خودم رو پرت کردن ولی دیشب با چراغی که تا صبح روشن بود خوابیدم. ولی از شما چه پنهون امروز تا هوا روشنه میخام برم بقیش رو ببینم بعدا نوشت:وحشتناکتری...
4 آذر 1399

خواب های شیرین

دیدید بعضی شب ها ادم خوابی میبینه که یا کل روزش باهاش سرخوشه و مست و یا کابوسی که خواهی نخواهی  روزش رو تحت تاثیر قرار میده. دیشب یکی از اون شبا بود.حالا خواب چی بود حامله بودم رفته بودم سونوگرافی که یهویی خانومه گفت دو قلو داری که یکیشون دختره و یکیشون پسر. حالا اومده بودم خونه به همسر میگفتم هیچ عکس العملی نشون نمیداد میگفتم یعنی تو خووووشحااااال نشدی؟؟؟؟ نصفه شب  با صدای اس ام اس بانک خواب شیرینم تمام شد
3 آذر 1399

تیتروار

اهم اتفاقات ۱_برادر جان سربازیش تمام شد و رسما ازیش ما رفت حدود15 ماهی مهمونمون بود و جاش خیلی خالیه اما خوشحالم که تمام شده و میتونه الان برای ایندش تصمیم بگیره امیدوارم که شغل دلخواهش رو هم پیدا کنه ۲- جلسه ای که پست قبلی در موردش گفتم موفقیت آمیز بود و وام رو تایید کردن وای که چقدر خوشحال شدم که تونستم از عهدش بر بیام ۳-دلم میخاد به ما کارمندان بخش خصوصی هم دورکاری یا حداقل کاهش ساعت کاری بدن چرا ما جز استثناعاتیم.به چند استراحت در منزل به شدت نیازمندم ۴-چقدر الان رفتن در طبیعت و راه رفتن روی برگهای پاییزی دلچسبه.کاش میشد رفت...از کی من این همه عاشق پاییز شدم؟؟؟من که با شروع پاییز و زود تاریک شدن هوا عجیب دلگیر میشدم!!!!!!!!&d...
18 آبان 1399

به سنگینی یک کوه

امروز شرکت همسر اینا جلسه ای توجیحی داشتن برای وامی که قراره دریافت کنن هر چند که خیلی مبلغش ناچیزه اما گرفتنش در این اوضاع خوبه. اما از اونجایی که همسر و بقیه نیروهای فنی شرکت تهران نیستن و مشغول اجرای پروژه،تنها گزینه ای که وجود داشت رفتن من به اون جلسه بود. شما فکر کنید منی که اطلاعی از محصولات شرکتشون به علت تخصصی بودن ندارم و از همه مهمتر هنوز در جلسه ای شرکت نکرده بودم باید رفتن به این جلسه رو قبول میکردم. از دیشب کلی استرس داشتم و شروع کردم رزومه شرکت رو خوندن و اطلاعات جمع کردن ولی مگه این استرسه میگذاشت کارم رو انجام بدم.هزار بار بابت قبول این کار خودم رو سرزنش کردم اما از طرفی به خودم گفتم اگر میخام که موفق بشم باید ا...
11 آبان 1399

تنهایی

امروز درست یک هفته هست که تنهام و همسر برای انجام پروژه ای راهی مشهد شده. اما دریغ از یک ساعت استراحت در دو روز اخر هفته کلی کار عقب افتاده و نیمه تمام داشتم که باید انجام میشد به اضافه خرید سبزی و پاک کردن و خرد کردنش ،رنده کردن و خشک کردن برای دمنوش و یکسری کارهای اینچنینی. اینطوری شد که ما به استراحتی نرسیدیم
11 آبان 1399