دیروز رفتیم سرمزار دلم گرفته بود و اشک هایی بود که سرازیر میشد .اما بغض توی گلوم بیرون نمیومد شب هم موقع دیدن دورهمی خیلی بغض داشتم مخصوصا اینکه قسمت اخرش بود و همش از رفتن صحبت میکرد تا اینکه احسان خواجه امیری رو اورد و با خوندن شعر خداحافظی اون دوباره بغضم شکست نمی دونم چرا شب خوابیدم خواب دخترک رو دیدم همون سن و سال دقیقا همون شکل اما می دونستم یک بچه دیگه است و خودم هم تعجب میکردم که چقدر کاراش و حرفاش و قیافش شبیه رونیاست...خلاصه که اینقدر قربون صدقش رفتم و بوسش کردم توی خواب که کلی لذت بردم قسمت جالب خوابم این بود که چرا من این خبر خوب رو توی وبلاگم ننوشتم و به دوستای وبلاگی نگفتم تا خوشحال بشن همش هم دنبال یک عنوانی برای این پست...