همه چیز از همه جا
دیروز برگشتم از سفر اما همسری نیست..چند روزی هم هست که دوباره رفته ارومیه و به من هم میگه کارات رو کن شاید مجبور باشیم یک ماهی اونجا بمونیم تا کارهاش ردیف بشن.یکم سخته اینجور....تا ببینیم چی پیش میاد
در کنار خانواده هم خوب بود دایم من و خواهر بازار بودیم..
دختر عمه ای دارم که وضع مالی خیلی خوبی دارن یعنی میشه گفت عالی خودش هم موقعیتش خیلی خوبه دانشجوی دکتری است و کلی املاک به نام خودش هست تک دختر ..حالا خواستگاری داره که وضع مالی چندانی نداره و از همه نظر پایین تر از دختر عمه هست...حتی از نظر مذهب..دختر عمه فکر نکنم بدونه روسری چیه و خانواده اقای خواستگار مذهبی
شهریور عروسی این دختر عمه هست در عرض یکی دوماه داره از خواستگار تبدیل به همسر میشه..ان شاالله که خوشبخت بشن.
اولین نوه عمو و اولین دختر دختر عمو وقتی من اونجا بودم به دنیا اومد..دوست نداشتم برم دیدنش و خاطراتی برام تکرار بشه و حسرتی در دلم زنده بشه..این شد که نرفتم جالب اینجا بود که زن عمو از من درباره چگونگی زایمانم سوال میکرد
نمیدونم من فکر میکنم که همه نگاهشون به منه وقتی بچه ای میبینم یا واقعا همین طوره...خدا کنه لااقل این طور نباشه