هفته پیش
خوب یک هفته ای همسر ماموریت بود و من هم کوچ کرده بودم منزل مادرشوهر مهمونی دوستانه خواهر شوهر بود و بعدش هم شب یلدا اما همچنان من دچار دست درد و درهای شبه قلبی بود و اضطراب و استرس فراوون که نمیدونم از کجا سرچشمه میگرفت.وقتی نبضم رو خواهر شوهر گرفت بالای 120 تا میزد و همونجا زدم زیر گریه تا کمی ارومتر شدم.خواهرشوهرم هم کلی برام گفت که چرا باخودتون اینکارا رو میکنید چرا عکس های رونیا رو جمع نمیکنی چرا عکسش دایم رو گوشیته همین ها باعث میشه ناخداگاه توی ذهنت باشه و نتونی اون درد و رنج ها رو فراموش کنی و خودش بک گراند گوشیم رو عوض کرد. و این شد که مجبور شدم برم دکتر قلب بعد از کلی معاینه و فشارخون و بعدش هم اکو گفت که خداروشکر قلب...
نویسنده :
مامان یک فرشته
10:42