پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

پرواز یک فرشته

جابجایی قسمت 2

خلاصه که  ما کلید رو تحویل گرفتیم و روز بعد همسر جان تشریف اوردن.خیلی روزهای بدی بود مخصوصا اینکه در قدم اول با ادم ها و رفتارهای درستی روبرو نشده بودیم و خیلی ناامید شده بودم .دوست داشتم همه چی رو ول کنم و دوباره برگردم خونه خودم کرمان. بعد از سالها خونه داشتن دوباره برگشتم به روزهای مستاجری. به خونه ای که حدود سی متر از خونه خودم کوچکتره اما قیمتش 3 برابر خونه خودمون هست. بعد از دو سه روز راه افتادیم سمت کرمان که وسایل رو جمع کنیم و برگردیم تهران.اونجا هم روزهای بدی داشتم تنهایی شروع کردم به جمع کردن.همسر که درگیریهای خودش رو داشت مامانم هم درگیر فشار بالا بود و نتونس بیاد فقط یک دو روز جاریم اومد که خدا خیرش بده خیلی کمک کرد و ...
18 خرداد 1398

جابجایی قسمت 1

سلام  حدود یک ماه و نیم شد نیومدم بنویسم نه اینکه اتفاقی نیوفتاده باشه برعکس پر از خبرم و پر از اتفاق بعد از اینکه داداش جان رو اوردیم تهران چند روزی خونه عمه ام بودیم البته خونش خالیه و خودشون تهران زندگی نمیکنن و فقط برای اینکه تهران جایی رو داشته باشن یک خونه مبله خریدن.بعد از حدود 5-6 روز همسر هم رفت ماموریت ارومیه.به برادر خوابگاه ندادن و هر روز دنبال این بود که بهش جا بدن اما گفته بودن خوابگاه ها پره ما هم چند وقتی تقریبا چند سالی میشد که دوست داشتیم بیایم تهران بیشتر برای درمان اما نمیشد تا اینکه این چند وقت که همسر درگیر تغییر شغلش شده بهترین فرصت بود من هم شروع کردم به پیدا کردن خونه البته پیشنهادش از طرف همسر بود اوایل ت...
10 خرداد 1398

عيدي نيمه شعبان

به برادر جان گفته بودن كه از چهارشنبه هفته قبل تا دوشنبه يك روز بعد از تعطيلي وقت تقسيم كردنتونه و خودشون قطعا نميدونستن كي هست هر روز كه مامان بهش زنك ميزد ميگفت نه امروز نبوده و وقتي جمعه بهش زنگ زديم گفت به احتمال زياد دوشنبه مشخص ميشه كه باقي سربازي كجا افتاده و از جمعه ظهر رفته بود نگهباني    روز شنبه ظهر ساعتاي سه بود كه از طريق يك اشنا متوجه شديم داداش افتاده تهران و بهترين خبري بود كه اون موقع ميشد شنيد ولي دسترسي به برادر نداشتيم تا بهش بگيم و نميدونستيم خودش ميدونه يا نه امروز مياد يا نه و تلفن پادگان جواب نميداد خلاصه كه ساعت هشت شب يعد از بيست و چهار ساعت نگهباني داداش كوچولوي من از راه رسيد و ما مطمئن شديم دو ...
1 ارديبهشت 1398

سال جدید

سلام دوستان  سال نو همگی مبارک روزهاتون به زیبایی بهار اخ که چقدر گذشته و من هیچی ننوشتم حالا باید از کجا شروع کنم دقیقا؟ امسال عید سال متفاوتی بود سالی بود که چون توی شهر غربت بودیم دو تایی نه جایی عید دیدنی رفتیم  و نه مهمونی نه شیرینی گرفتیم و نه اجیل هفته اول عید یک مسافرت به ترکیه داشتیم که عالی بود و پراز تجربه ولی حس بد بی ارزش شدن پول رو با تموم گوشت و پوست میشد احساس کرد هفته بعد هم همون خوی بودیم کمی تا  قسمتی هم بارون بود ولی خداروشکر خبری از سیل نبود روز سیزده به در هم رفتیم جلفا وای که چه شهر قشنگی چقدر رود ارس قشنگ بود چقدر سد ارس و دریاچش زیبا بود جاده اش همش سبز با گل های زرد وحشی به معنای ...
27 فروردين 1398

اخرین پست سال 97

خول دوستان عزیز سلام تقریبا دو هفته ای هست که از کرمان زدیم بیرون.اومدیم شمال غرب کشور و همسر اینجا مشغول کاره پروژه ای هست و تموم که بشه معلوم نیست پروژه بعدی کی و کجا باشه.یکم حس اروارگی داریم در کنار تجربه در یک شهر جدید... هفته بعد هم دوشنبه یک مسافرت یک هفته ای میریم و برمیگردیم. پنج شنبه اول فروردین هم سالگرد پرواز فرشته کوچولومون هست که نمیتونیم پیشش بریم. نمیدونم همیشه این روزای سال رو عشق میکردم و عاشق خیابون گردی بودم اما امسال فکر جیب خالی مردم و مغازه دارانی که چشمشون به دره تا بلکه یک مشتری بیاد و چیزی بخره ادم رو ناراحت میکنه با تمام وجود از خدا میخام این روزای سال برای مردم پر از سلامتی و خیر و برکت و رزق و روزی...
23 اسفند 1397

تشکر

ممنوننم برای نفس حق همه کسانی که در پست قبل پیام گذاشتن و یا گذشتن و دعایی کردن. به لطف خدا و دعای شما دوستان تمام ازمایشات و ام ار ای و سونوی گردن و.... جوابشون خوب بوده...فقط هنوز اون حالت تهوع و سرگیجه پدر برطرف نشده. این چند روز پر از استرس و تنش بود برام.امیدوارم که نصیب هیچ کس نشه و فقط شادی و سلامتی شریک همه لحظاتتون باشه
13 اسفند 1397

پدر

چند روزی بود که میدونستم بابام سرماخورده و می‌گفتند بهتر شده اما حالا که اومدم پیششون فهمیدم بابا سرگیجه و حالت تهوع داره دوراهی دکتر قلب و ازمایش و اکو هست لطفا لطفا براش دعا کنید خدایا من دیگه طاقت ندارم کمکمون کن برادر هم رفته و غصه اون هم مزید بر علت شده
10 اسفند 1397

مهندس

به همسر جان اس دادم "سلام اقای مهندس روزتون مبارک" جواب داده "سلام خانوم مهندس روز شما هم مبارک" رشته من مهندسی نیست و به واسطه خانوم اقای مهندس بودن همسر این رو نوشته..خخخخ
5 اسفند 1397

سخت ترین بخش

خوب امروز سخت ترین بخش خونه تکونی بود اتاق دخترک بعد از چهار سال(امسال 1 فروردین چهار سال میشه) امسال با میل خودم و با دستهای خودم تمام وسایلش رو جمع کردم همه رو بسته بندی کردم داخل پلاستیک گذاشتیم و شستنی ها رو شستم تا  اونها رو هم جمع کنم گرچه تخت و کمد لباسش هست اما کمد اسباب بازیهاش جاش رو داد به کتابهای من و همسر و حالا به عنوان کتابخونه ازش استفاده میکنم.دلیل جمع کردن وسایل هم خاک گرفتنش بود اینطوری پر از خاک میشدن شاید هم پذیرش من ..نمیدونم به هر راضیم که با میل خودم انجام دادم و از اجبار نبود... خوشحالم یکجورایی حس درونیم این موضوع رو پذیرفته و برای دوباره داشتن بچه هیچ تلاشی نمیکنه و برعکس در خیلی از موارد مخصوصا وقتی ...
2 اسفند 1397

خانواده عجیب

همسر یک همکاری داره که باهاشون رفت  وامد خانوادگی داریم.خانواده ای بسیار عجیب.البته پدر خانواده تحصیل کرده و بسیار همه چیز دان هست اما امان از بقیه اعضا.... پسر خانواده بعد از گذشت 3 سال از لپ تاپ خریدن دوباره درخواست لپ تاپ 12 میلیونی داده.. دختر خانواده همش درخواست تولد گرفتن در فلان رستوران..رفتن به فلان کشور و خرید سرویس خواب فلان میکنه باالینکه در مقطع دبیرستان درس میخونه و مادر خانواده نگم براتون..... دلم به حال آقای همکار میسوزه با یک حقوق کارمندی دو تا بچه بزرگ و پرتوقع و مدرسه غیر انتفایی خداتومن بگیر و....کلی چشم و هم چشمی یک بار جلوی ماها گفت که به خدا رغبت نمکنم برم خونه و این چقدر تلخه.... پ.ن....
30 بهمن 1397