پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

پرواز یک فرشته

معجزه والضالین

چند روز بود که حلقه همسر گم شده بود همیشه روی اپن میزاره کنار ساعتش اما اینبار ساعتش بود و حلقه نبود همه جا رو گشتم زیر مبلها زیر کابینت ها و چون رومیزی روی اپن رو شسته بودم حتی داخل ماشین لباسشویی رو هم گشتم. بعد به فکرم افتاد شاید جارو کشیدم رفتم کیسه جارو برقی رو خالی کردم نبود که نبود شروع کردم به خوندن حمد و والضالین اخرش رو نمیگفتم و به اصطلاح گرو نگه میداشتم .باور نمیکنید به چهارمی نرسیده بود که پیدا شد کجا بود؟ روی اپن زیر رومیزی طوری که بدون دست زدن به رومیزی هم مشخص بود.اون هم رومیزی که من یکی دو روز پیشش شسته بودم. از معجزش غافل نشید برای همه کس و همه چیز جواب میده. جواب گرفتید من رو هم دعا کنید.ال...
3 مهر 1398

خدای مهربون

چند باری هست که اتفاقاتی میوفته که در ظاهر جز شر چیز دیگه ای دیده نمیشه اما وقتی ازش میگذره با تمام وجودم میفهمم که اصلا تمامش خیر بوده و بس و بابتش هزاران بار خدا رو باید شکر کرد. یکیش عید گذشته بود که توی  وبلاگ هم نوشتم بابام چند وقتی مریض شده بود و من هزاران فکر بد میومد تو ذهنم و از اونجایی که پدرم حکم قدیس رو برام داره همه چیز برام رو به پایان بود.خداروشکر که چیزی جز اعصاب نبود اما همون باعث شد که کمتر سیگار بکشه هر چند الان نمیدونم بازم کم میکشه یانه دومیش هم روابط با همسر جان بود که در اوج خرابی و نابودی با یک جمله من چنان ورق برگشت که توی خواب هم نمیدیدم. فقط میدونم عمرمون خیلی خیلی کوتاه.با جملات و حرفهای کنایه د...
30 شهريور 1398

قضاوت نکنیم

باور میکنید من جوری رفتار کردم که الان همه فکر میکنن همسرم مثل غول چراغ جادو نشسته تا یکی یکی ارزوهای منو براورده کنه درصورتی که در واقعیت ااااااصلا این طور نیست.
30 شهريور 1398

بازگشت

قبول دارید که وبلاگ نویس ها همگی حداقل حداقل یکبار در طول نوشتن سکوت میکنن و چند وقتی پیداشون نمیشه و میرن توی لاک خودشون.این چند وقت من دچار این بیماری شده بودم ولی الان برگشتم
30 شهريور 1398

ارامش بعد از طوفان

زندگي چقدر بالا و پايين داره چقدر بعضي روزها سختو جانفرساست و بعضي روزها اروم..... فكر نميكردم روزي طوفان به زندگي من هم بياد اون هم انقدر بي دليل فعلا كه همه چي خوبه خدايا ارامش رو به زندگي هممون هديه بده لطفا
14 مرداد 1398

بیزینس

دنبال کار میگردم به شدت بهش نیاز دارم یک کاری رو شروع کردم که خوب فعلا درامد انچنانی برای خودم نداره و وابسته هست. برادرشوهر من یک پماد سوختگی کاملا گیاهی ساخته که خیلی اوازش در کشور پیچیده و خیلی هم جواب داده به طوری که اثری از سوختگی نمیمونه و حتی مو هم درمیاره.به درد زخم بستر و زخم دیابت هم میخوره.اسمش "اسوالین" هست که میتونین توی اینترنت سرچ کنید و عکس هاش رو ببینید. فعلا فروشش دست منه.هر کی خواست همینجا پیام بده و حتما شماره تلفن و یا وب و یا ایمیل بزاره تا بتونم باهاش در تماس باشم.
6 مرداد 1398

روزگار...

این روزها اوضاع زندگیم اصلا خوب نیست بیخود و بی جهت...دلم میخاد تصمیمات بزرگ و اساسی بگیرم شاید به آرامش برسم خیلی وقته خیلی چیزها شده آرزوم...خدایا دستم رو بگیر سخت بهت نیاز دارم و سخت تنهام باید برم پیش مشاور........
5 مرداد 1398

روزهایی که گذشت

خوب وقتی خیلی وقت چیزی ننویسی دیگه از اهمیت موضوع و جذابیتش کم میشه دو هفته ای رو دوباره رفتیم سمت غرب کشور،بناب مکان اصلی ماموریت همسر بود این دفعه به همراه شریک گرامی در شغل جدید و خانواده ایشون راهی شدیم.شهرهای مراغه ارومیه و تبریز و همین طور سرعین رو هم رفتیم.بناب که همه جا کبابش معروف هست و واقعا عالی بود و گرون. مراغه هم سد و رودخانه زیبایی داشت و اب و هوای مطبوع و سرعین و ای گرمش و عسل و سرسیرش هم که معروف هست.همه رو به لطف کار همسر دیدیم و خوردیم و خریدیم. با همسفرمون روزها که اقایون نبودن می رفتیم بیرون و دور میزدیم.البته چون دو هفته ای طول کشید یکم خسته کننده شده بود ولی خوب بود برگشتن هم زنجان و قزوین رو رفتیم و در حد دو ...
12 تير 1398

دزدی

دوچرخه همسر در پارکینگ با ستون قفل بود .روز 5 شنبه با دوستان رفتیم اطراف تهران و شب وقتی برگشتیم از دوچرخه خبری نبود تمام انباری ها هم قفلشون شکسته شده بود اما چیزی کم نشده بود فکر کنم دزده فرصت پیدا نکرده بود انباری ها رو هم خالی کنه. خلاصه که یک ماه تهران نشینی اولین ضربه 4-5 میلیونی رو به ما زد.3-4 ماه ما کرمان نبودیم و دوچرخه مون توی پارکینگ بود تکون نخورده بود اما اینجا.... شنیده بودم نباید یک قاشق رو توی انباری گذاشت اما مگه خونه 60 متری من چقدر جا داره که دوچرخه رو بیارم بزارم داخلش. اون لحظه که دوچرخه نبود فقط دعا میکردم در خونمون نرفته باشه. خلاصه حس های بد یکی یکی اضافه میشوند
18 خرداد 1398