پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

پرواز یک فرشته

روزگار

خوب همزمان با همسر که راهی ماموریت شد من هم راهی منزل پدری شدم .خوب بود خداروشکر غیر از روز اول که دما 37 درجه بود بقیه روزها عالی و بهاری بود و 26 درجه ....هر روز عصر یک نم بارون میزد و دیگه محشر میشد با مامان و ابجی خانم توی ایوون مینشستیم و به باغچه پر از سبزی نگاه میکردیم و حرف میزدیم.یک جا هم مهمونی دعوت بودیم که اونجا هم خوب بود فقط از حرف دختر صاحبخونه که گفت بالاخره خودت رو رسوندی یکم دلگیر شدم که مهم نیست.دیروز هم برگشتم دوباره به خونمون نمیدونم چرا از موقعی که برگشتم به شدت عصبانی هستم و در حال انفجار.اتفاق تازه و خاصی نیوفتاده همسر هم خداروشکر خوبه ولی من عصبانیم و دلم میخاد زار بزنم.هیچ ربطی هم به برگشتنم نداره.دغدغه های زیادی...
24 خرداد 1397

ادامه ماجرای دکتر رفتن

از اونجایی که خواهر شوهر کار بیمارستانی داره طبق تحقیقاتی که کرده اکثریت کادر بیمارستان دکتری رو معرفی کردن که فوق تخصص جنین شناسی داره و تخصصش در زمینه بارداری های پرخطر هست و از قضا این خانوم دکتر دکتری هست که من در بارداری قبلی برای ازمایشات تکمیلی پیشش رفته بودم یعنی بعد از اینکه ازمایشات غربالگری من مشکل داشت دکتر خودم من رو به این دکتر معرفی کرد و ایشون هم با یک سونوی چهاربعدی گفتن مشکلی وجود نداره. از طرفی میدونم که حداقل در این شهر این دکتر حرف اول رو میزنه و من برای امینوسنتز هم باید پیش همین دکتر بیام و از طرف دیگه تجربه تلخ قبلی به زور و  با هزار اشنا برای 11 تیر نوبت گرفتم یکی هم که برای 27 خرداد نوبت دارم دو تا رو میر...
6 خرداد 1397

استارت

یکی از دکترهایی که میخاستم برم برای 27 خرداد بهم نوبت داد درحال گشتن بهترین ها بودم که یک دکتر دیگه هم پیدا کردم و زنگ زدم از قضا گفت امروز کنسلی دارم اگه میتونی همین الان بیا و گرنه نوبت هامون برای تیرماه.منم سریع حاضر شدم و تا همسر خواب بود رفتم خیلی سریع رفتم تو هم منشی هم دکتر برخوردشون عالی بود .خانم دکتر یک ادم مومن و خیلی با حوصله ای بود که کامل به حرفام گوش داد.از نظر وقت و حوصله ای که میزاره و بیمارستان هایی که هست خیلی خوب بود .فقط تردیدم توی اطلاعاتشه.حس میکنم خیلی سردرنیاورد از ازمایشاتمون هیچی هم در مورد امینوسنتز نگفت.فقط گفت چرا دارید فرصت های طلایی زندگیتون رو از دست میدید توکل کنید به خدا.هممون یک جوری داریم امتحان میشیم و ب...
1 خرداد 1397

دکتریجات

بعد از اینکه برای معده دوباره رفتم دکتر تصمیم گرفتم دنبال یک دکتر زنان خوب هم بگردم و ازمایشات رو بهش نشون بدم و یک چکاپ برام بنویسه.خیلی توی اینترنت گشتم اما واقعا نمیدونم کدوما خوبن.همون دوتا دکتری هم که در بارداری قبلی رفته بودم جز خوبها بودن مثلا.یکیشون خیر سرش فوق تخصص جنین شناسی داره. یک دکتر رو انتخاب کردم و رفتم نوبت نداد گفته باید اخر اردیبهشت برم برای خرداد نوبت بگیرم همسر هم در این زمینه خیلی حساس شده همش میگفت کیه کجاست و چجوریه....... نمیدونم خیلی دست و دلم میلرزه گاهی از رفتن این راه پشیمون میشم و گاهی مصمم.همش میگم خدایا چی میشد یک بچه حاضر و اماده بهمون میدادی که مال خودمون بود بدون بارداری اینقد از این فکرا میکنم که دو...
27 ارديبهشت 1397

میفهمم

یادم میاد روزهای سال 91 هم همین اوضاع بود .دلار یک جهش خیلی زیاد داشت و همه رفته بودن سمت احتکار.اما چیزی که منو میترسوند جدا از هزینه های بالای دارو کمبودش بود .چند باری میشد که باید برای تهیه البومین خیلی از داروخونه ها رو میگشتیم و اخر باهزار تا اشنا دارو پیدا میکردیم حالا قیمت 70 هزار تومنیش که شده بود 200 هزار تومن در سال 91 و باید هفته ای یکی حداقل مصرف میشد بماند حالا من فقط دلم برای اونایی میلرزه که باید دنبال دارو و درمان حواله بشن این طرف و اون طرف. *خواهر شوهر میگفت البومین دوباره نایاب شده *خدایا حداقل توی این اوضاع بل بشو هوای دردمندانت رو داشته باش.نزار علاوه بر هزاران غصه ای که دارن نگران بود و نبود داروشون هم باشن ...
20 ارديبهشت 1397

عباس

عباس پسرخاله مامانم هست وقتی که ده دوازده ساله بوده مادرش فوت میکنه پدرش دوباره ازدواج میکنه و یک برادر ناتنی داره.عباس از همون بچگی کار میکنه و درس میخونه خیلی به درس علاقه داشته وقتی که دیپلم میگیره(سال 50-51)با پولی که از کارکردنش جمع کرده بوده تصمیم میگیره که بره یک کشور خارجی و اونجا ادامه تحصیل بده .هند رو انتخاب میکنه و میره ومهندسی برق میخونه و با یکزبان فول و مدرک لیسانس که اون زمان کمیاب بوده برمیگرده ایران.چند سالی توی بهترین کارخونه ها تهران و چند جای دیگه کار میکنه و حقوق خیلی خیلی بالایی هم میگیره طوری که خودش میگه بهم پول نویی میدادن که باید خودم برش میزدم و تازه چاپ شده بود. وقتی انقلاب میشه عباس هم مثل بقیه به امید یک حکومت ...
15 ارديبهشت 1397

این روزها

یک هفته همسر نبود و من الاخون والاخون این ور و ان ور و خونه مادرشوهر.یکم خسته کننده بود چون اونا عادت دارن همیشه بیرون باشن و بگردن و من خیلی زود خسته میشم.خداروشکر اوضاع معده پس از قطع اون داروی وحشتناک بهتره.خیلی چیزای میخورم که اصلا قبلا دوست نداشتم مثل چای بابونه اب کرفس دمنوش بومادران و ....از سر اجباره امیدوارم این هفته که رفتم دکتر اوضاع بهتر شده باشه.نمیدونم دوباره اندوسکوپی میکنه یا نه. خبر خاص دیگه ای نیست
15 ارديبهشت 1397

ژنتیک

اینجا یکم درباره ازمایشات ژنتیک و وضعیت خودمون میگم براتون هر انسان برای هر ژنی که داره دو تا کپی داره که یکیش رو از مادر میگیره و دیگری رو از پدرش(انسان بالغ بر 23000 ژن کشف شده داره). مثلا برای رنگ مو رنگ چشم،قد تا اندامهای داخلی همگی دوتا کپی از هر ژن داریم.یکسری بیماریهای غالب هستن که یعنی اگر یکی از اون دوتا کپی از هر ژن مشکل داشته باشه اون فرد هم اون بیماری رو قطعا بروز میده.اما بعضی بیماریها مغلوب هستن یعنی اینکه باید هر دو تا کپی که از پدر و مادر میگیرید مشکل داشته باشه تا بیماری بروز پیدا کنه و اگر فقط یک کپی مشکل داشته باشه شخص ناقل بیماری هست ولی خودش این بیماری رو نداره .درست مثل ما در ازمایشات مشخص شد که  من و همسر...
1 ارديبهشت 1397

حل و احوال من

خداروشکر چند روزیه که یکم بهتر شدم و حالت تهوع لعنتی کمتر شده.به معنای واقعی داشتم میمردم.انقدر حالم بد بود و بدنم ضعیف شده بود که دایم لرز داشتم و لقمه ای از گلوم پایین نمیرفت. دو سه روزی رفتیم خونه مادرشوهر شکر خدا یکم به اشتها اومدم و روبراه شدم.خداروشکر که حداقل اونا رو داریم در این شهر. نکته جالب ماجرا این بود که حس حاملگی بهم دست داده بود با این حالت تهوع....خخخخخخ گاهی وقتها چیز سنگین بلند نمیکردم یا دستم رو خیلی دراز نمیکردم بعد یادم میومد خوب الان دقیقا چرا؟؟؟؟؟؟ امیدوارم دو هفته دیگه که میرم دکتر زخم خوب شده باشه.الان که فعلا در پرهیز به سر میبریم و کلی چیزای خوشمزه نباید بخورم.به قول همسر یک تفریح داشتیم اونم رستوران رفتن...
1 ارديبهشت 1397

اوضاع ناخوش

به خاطر عوارض داروها چنان دچار حالت تهوعی هستم که به زور دو قاشق غذا میخورم.فعلا اومدیم خونه مادرشوهرم.به زودی کامنت های پست قبل  رو تایید میکنم
27 فروردين 1397