پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

پرواز یک فرشته

روزگار

1397/3/24 11:31
617 بازدید
اشتراک گذاری

خوب همزمان با همسر که راهی ماموریت شد من هم راهی منزل پدری شدم .خوب بود خداروشکر غیر از روز اول که دما 37 درجه بود بقیه روزها عالی و بهاری بود و 26 درجه ....هر روز عصر یک نم بارون میزد و دیگه محشر میشد با مامان و ابجی خانم توی ایوون مینشستیم و به باغچه پر از سبزی نگاه میکردیم و حرف میزدیم.یک جا هم مهمونی دعوت بودیم که اونجا هم خوب بود فقط از حرف دختر صاحبخونه که گفت بالاخره خودت رو رسوندی یکم دلگیر شدم که مهم نیست.دیروز هم برگشتم دوباره به خونمون

نمیدونم چرا از موقعی که برگشتم به شدت عصبانی هستم و در حال انفجار.اتفاق تازه و خاصی نیوفتاده همسر هم خداروشکر خوبه ولی من عصبانیم و دلم میخاد زار بزنم.هیچ ربطی هم به برگشتنم نداره.دغدغه های زیادی دارم و همین آشفتم کرده.خیلی احساس پوچی میکنم احساس اینکه نتونستم با وجود اون همه درس خون بودن و منی که تمام نمرات فیزیک و ریاضیم از 19 کمتر نبود در دانشگاه و کنکور به انچه که میخاستم نرسیدم و احساس موفقیت نمیکنم.میدونم هنوز وقت دارم اما ماها یک مانع بزرگ سر راهمون هست.دیشب  با این حجم عصبانیت دوباره معده درد اومد سراغم.کاش یکم ارومتر بشم..شاید نگرانی هامو توی یک پست نوشتم. 

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان ارشیا و پانیامامان ارشیا و پانیا
24 خرداد 97 13:08
سلام. واسه منم خیلی وقتا همچین حس و حالی پیدا می شه . اینکه تا دبیرستان شاگرد اول باشی و با رتبه خوب دانشگاه بری و اخرش هم هیچ.
مامان یک فرشته
پاسخ
سلام حس خیلی بدیه.کاش حداقل این همه تلاش نمیکردیم و درس نمیخوندیم.اون طوری کمتر دلمون میسوخت
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
24 خرداد 97 14:12
انشاءالله همیشه شاد باشید و نگرانی هاتون برطرف بشه
راستی خوشحال میشیم به وب ما هم سری بزنین
منتظریممم
مامان یک فرشته
پاسخ
ممنون عزیزم.چشم حتما
مامان صدرامامان صدرا
24 خرداد 97 14:19
ای کاش مردم یکم درگیر کارای خودشون باشن نه این که حاصر جوابی کنن تو جمع😥
خانومی انشالله که حال دلتون خوب بشه 🤗🌹❤
مامان یک فرشته
پاسخ
اره واقعا...ممنون عزیزم از دعای قشنگت .همیشه سلامت و شاد باشین
الهه
24 خرداد 97 15:22
سلام اجی خوبی ان شاءالله که همه چی درست میشه اجی سعی‌کن اروم باشی تا معده ات درد نگیره اجی 
مامان یک فرشته
پاسخ
اره گاهی واقعا کم میارم و باید بزنم به در بیخیالی و هر چه چیش اید خوش اید
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
25 خرداد 97 10:59
میشه 3 پست آخر ما رو پسند کنین؟🌹
ممنون میشمممم💜
مرسیی🌹
🌹🌹🌹
💜💜
🌹
مامان یک فرشته
پاسخ
چی شده نی نی وبلاگی ها دنبال لایکن؟
چشم
خاله ریزه
27 خرداد 97 11:00
دوست گلم خوش بگذره بهت کنار خونواده عزیزت .محبت
اما چرا عصبانی هستی؟؟ اتفاق مهمی که نیفتاده؟؟دلشکسته دوست داشتی برامون بگو. گل
مامان یک فرشته
پاسخ
ممنون خاله جون..مرسی از اینکه به یادم بودی و برام دعا کردی
اتفاق خاصی که نه..گاهی همین رومزگی ها کلافت میکنه
نگین
27 خرداد 97 11:45
سلاام عزیزم 
آخ که نمیدونی شب های قدر چقدر به یادت بودم ...
وبت رو هم خوندم منتها نظر نمیذاشتمخندونک
اصلا منو یادته؟خندونک
عزیززززم من هستم میتونی هر چقدر که دلت میخواد برام عصبانی شی بغل
غصه نخور عزیززز دلم مطمینم همه چی درست میشه و بهترینها برات رقم میخوره 
ان شاءالله منم خاله ی یه نی نی خوشگل میشمبوس
در مورد موقعیتت اتفاقا همین دیروز یه متنی تو تلگرام می خوندم که الان میذارم برات 
----------------------------------------------------------------------------
‏۱۸ سالم بود که عمه ام متوجه شد شوهرش با یک زن دیگه رابطه داره آبروریزی به پا کرد بعد فهمید فقط رابطه نیست زنک را عقد هم کرده و حامله است. مدتی دعوا و جار و جنجال کرد. ۲۰ سالم که بود از هم جدا شدند. عمه ام ۵۶ ساله بود در آستانه بازنشستگی با سه بچه نوجوان و جوان.
‏۲۲ سالم بود که عمه ام بعد از بازنشستگی کلاس نقاشی ثبت نام کرد. نقاشی های که می کشید در حد بچه های دبستانی بود. در نظرم یک آدم داغون و شکست خورده بود به قول فرنگی ها یک لوزر به تمام معنا که حالا سر پیری یادش اومده بود با یک مشت بچه کم سن و سال همشاگردی بشه و نقاشی یاد بگیره
‏پدرم در نظرم قهرمان بود. یکسال اختلاف سنی داشتند. همه چیز زندگی پدرم مرتب و منظم بود. بچه هاش درس خون بودند. کار و بارش منظم بود و کار و زندگی مرتبی داشت و کم کم آماده میشد برای بازنشستگی و استراحت. 
‏در مقابل عمه ام همه چیز زندگیش روی هوا بود و حالا تازه رفته بود نقاشی یاد بگیره
‏ده سال از اون زمان گذشت. ۳۲ ساله بودم. درسم تمام شده بود در شرکتی کار می کردم و داشتم زندگیم را کم کم می ساختم. اتفاقی با خواهرم تلفنی حرف می زدم گفت الان گالری هستیم رفتیم خونه بهت زنگ می زنیم. پرسیدم گالری چی؟ گفت نقاشی های عمه دیگه!
‏عمه؟ نقاشی؟ 
‏گفت آره دیگه الان خیلی وقته اینکار رو می کنه. نقاشی هاش رو می فروشه یکی دو جا هم تدریس می کنه. خیلی معروف شده. 
‏داشتم شاخ در می آوردم.
‏حالا بعد از چند سال که نگاه می کنم می بینم آدم لوزر من بودم که چنین دیدگاهی به زندگی داشتم و فکر می کردم از یه جای به بعد پیر هستی و نمیشه چیز جدید یاد گرفت و زندگی را تغییر داد و بعضی کارها را باید از بچگی شروع کرد و گرنه دیگه خیلی دیره.
‏عمه ام را که مقایسه می کنم با پدرم می بینم عمه ام بعد از بازنشستگی زندگی جدید برای خودش شروع کرد و آدم متفاوتی شد. پدرم یاد گرفت چطور با کامپیوتر ورق بازی کنه و سرخودش را با ورق بازی کردن و شکستن رکوردهای پیاپی خودش گرم کنه که چیز بدی هم نیست و قابل مقایسه با کار عمه ام نیست.
‏عمه ام تبدیل شده به الگوی خانواده. دو تا از خواهر هام بعد از لیسانس رشته هاشون رو عوض کردند و رفتند سراغ چیزی که دوست داشتند. یکی شون کامپیوتر را ول کرد رفت مترجمی زبان یاد گرفت که کتاب ترجمه کنه. دومی علوم سیاسی را ول کرد رفت سراغ معماری که ازبچگی بهش علاقه داشت.
‏می خوام بگم زندگی مثل بازی والیبال می مونه مثل فوتبال نیست که اگر نیمه اول خیلی عقب باشید نیمه دوم کار خیلی سختی برای جبران دارید. مثل والیبال می مونه. هر ست که تمام میشه شروع ست جدید یک موقعیت تازه است و همه چیز از اول شروع میشه. مهم نیست تا حالا جلو بودی یا عقب. یه مسابقه جدیده
‏در کمین این غروب تنگ
‏ که راه
‏بسته مینمایدت
‏زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
‏به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
‏بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
‏رونده باش
‏امید هیچ معجزی ز مرده نیست
‏ زنده باش

#پويان_اوحدي

----------------------------------------------------------------------------
امیدوارم حال دلت همیشه خووب ِ خوووب بااشه عزیز دل من 
با آرزوی بهترینها برای تو و قلب مهربونت 
مامان یک فرشته
پاسخ
سلام نگین عزیز.خوبی خوشی؟
پارسال دوست امسال اشنا مگه میشه یادم نباشه..
ممنون از محبتت .مرررررسی که در بهترین لحظات به یاد من بودی.ان شاالله هزار برابرش به خودت برگرده
خیلی ممنون بابت وقتی که گذاشتی و برام اون مطلب رو نوشتی.باید کار کنم رو خودم یا بپذیرم یا برای تغییرش قدمی بردارم.
من برات بهترین ها رو از خدا میخام.ان شاالله به هرچه که دوست داری و ارزو داری برررسی..بوس
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
27 خرداد 97 12:38
سلام
شما پرسیدین چرا همه دنبال لایکن
چون نی نی وبلاگ یه مسابقه گذاشته
مسابقش اینه ک لایک پست زیاد باشه
مامان یک فرشته
پاسخ
سلام اهان چس اینطوریاست.موفق باشی
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
27 خرداد 97 12:40
مررسییی بابت لایک
مامان یک فرشته
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم.قابلی نداشتچشمک
باران
27 خرداد 97 13:13
بعضی ها اول حرف میزنن بعد فکر میکنن خودتو ناراحت نکن سعی کن بهت خوش بگذره از بودن کنار عزیزانت لذت ببر 
مامان یک فرشته
پاسخ
دقیقا همین طوره.ولی مهم نبود و نیست
مرضيه
27 خرداد 97 14:46
سلام عزيزم
اين احساس پوچي و بيهودگي و نرسيدن به روياها رو منم دارم و درست مثل خودت با فكر كردن بهش بدجور به هم ميريزم و داغون ميشم...
اگر ميتوني براي رفعش كاري بكني كه حتما اينكارو كن، اگر نه خودتو اذيت نكن و بدون كه درد تو رو خيليهاي ديگه دارند.
خوشحالم خونه پدري انقدر بهت خوش گذشته. من كه قشنگ با همون چندجمله خودت فضاي اونجا ور تصور كردم و دلم خواست، ايوون و نم نم بارون و باغچه و...
مامان یک فرشته
پاسخ
سلام مرضیه جان.
باز شما فکر کنم به خاطر شغل و درامدی که داری کمتر این احساسات رو داشته باشی.
ممنون عزیزم اره خیلی خوب بود جاتون خالی