پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

پرواز یک فرشته

کلاس زبان

از شنبه  رسما کلاس زبانم شروع میشه از این دوره های فشرده هست که هر روزه و روزی سه ساعت.خوبیش اینکه نمیخای 17-18 ترم خودتو الاف کنی سه تا دوره چهل روزه هست و در پایان میتونی بری برای تافل یا ایلس. یک کار دیگه هم میخام انجام بدم اینه که دانشگاه رشته روانشناسی ثبت نام کنم .وقتی برای تعیین سطح زبان رفته بودم ازم پرسید صبح که از خواب بیدار میشی چیکار میکنی و من هیچ جوابی براش نداشتم و این خیلی ناراحتم میکنه که وقتم به بیهودگی میگذره. نمیتونم بشینم به امید مادر شدن که معلوم نیست کی برام رقم بخوره باید خودم  رو مشغول کنم وگرنه به مرز جنون میرسم.گاهی روزها انقدر شادم که نهایت نداره و گاهی روزها انقدر غمگین  که حتی گریه های مداوم...
16 آبان 1395

بدون عنوان

برگشتیم بعد از یک هفته سفر.خدا رو شکر خوب بود.کلی هم از تهران خرید کردم چسبید بهم.اتفاقای خوبی داره میوفته.دیشب با همسری ازمایشگاهای خوب خارجی رو سرچ میکردم. یکی دو جایی پیدا کردیم.یکی از دوستان همسری چند سالی انگلیس زندگی کردن منتظریم ببینیمشون و ازش بخایم تلفنی با اونجا صحبت کنه ببینیم چی میشه.خدا رو شکر که کشورهای اروپایی مثل ایران نیستن و میتونیم امیدوار باشیم که از راه دور میتونن کارمون رو با قیمت پایین تری راه بیاندازن خدایا به امید تو 
9 آبان 1395

بدون عنوان

دایی جون کاش امروز صبح بیدارم نمیکردی .کاش میزاشتی بخوابم .اخه دخترکم بغلم بود داشت گریه میکرد فکر کرده بود میخام برم.داشتم آومش میکردم.جان مامان گریه نکن.حالا تو باید مامان رو آروم کنی.......
4 آبان 1395

این چند روز

همسری شنبه تهران جلسه داشت و اخر هفته هم قراره بره ساری و چون زادگاه من به ساری نزدیکه به منم گفت بیا بریم یک تیر و دو نشان.من هم به شرطی قبول کردم که تهران بریم دکتر و همسری گفت من جلسه م طول میکشه و باید خودت بری ولی از اونجایی که دلرحمتر از این حرفاست و ته ته دلش عاشق بچه هاست(البته هر کی ظاهرش رو ببینه فکر میکنه اصلا این طور نیست مگر اینکه رفتارش با دخترمون رو دیده باشه) اومد. این دفعه دکتر فرهود رو انتخاب کردم چقدر مطبش شلوغ بود برخلاف تمام دکترهای ژنتیک.اما نکته بدش این بود که خودش ویزیت نمیکنه و یکسری شاگردانش ویزیت میکنن و از اسم اون استفاده میکنه.اون نفری که ما پیشش رفتیم اصلا زحمت دیدن ازمایشات بارداری خودم و ازمایشات رونیا رو ه...
3 آبان 1395

بدون عنوان

با همسرم صحبت کردم.راضی به ازمایش دادن و کلا بچه دار شدن نیست.نمی دونم  این مشکل از کجا پیداش شد دیگه.میگه دکترای ایران به درد نمیخورن کلی باید پول بدیم و بعدش هم نتیجه درست و حسابی نمیدن.اگه مجبور به سقط بشیم هیچ کدوم پیداشون نمیشه و به همین راحتی مجوز نمیدن. جمع بندی حرفاش کلا این بود که توی ایران باید قید بچه رو زد و اگه بچه میخایم باید برای زندگی مهاجرت کنیم به یک کشور دیگه. ولی اخه مگه میشه هیچ کدوم ازما IELTS نداریم.هر پذیرشی هم بخایم بگیریم باید مدرک زبان داشته باشی.مایی که تا تهرانش رو نتونستیم انتقالی بگیریم میشه مهاجرت کرد؟؟ هر چقدر میخام خودم رو قانع کنم که با این موضوع کنار بیام نمی تونم.این روزا هر کی منو میبینی ...
25 مهر 1395

خرید

امروز همسری رو رسوندم اداره و ماشین رو گرفتم و رفتم خرید.کلی کار داشتم کارای بانکی و کلی خرید برای خونه معمولا وقتی از مسافرت میایم خیلی چیزها نداریم و باید بخریم.ساعت 8:30 رفتم که خیابونا خلوت تر باشه و زودتر کارام رو انجام بدم. خیلی خوب بود خرید کردن همیشه برای من حس خوبی داشته هر چند برای خود خودم نبود اما همون ها هم حس خوبی داشت فقط خرید باشه حالا خرید هر چی.جالبه  بعدش هم کلی ناراحت میشم که چرا اخه اینهمه پول خرج کردم هههههه. اصلا و ابدا هم اهل پس انداز کردن نیستم همین طور اهل طلا خریدن ولی تا دلتون بخاد اهل خرید انواع لباس و صد البته مانتو.باید رو خودم کار کنم توی یکی از کتابهای روانشناسی خوندم که نوشته بود وقتی من...
17 مهر 1395

بدون عنوان

یادم نمیاد که تو وبلاگم نوشتم یا نه که به چندین مدرسه سرزدم برای تدریس که تقریبا تمامی اونها ناامیدم کردن و گفتن نیرو لازم ندارن حالا در این دوهفته ایی که نبودم از مدرسه ای تماس گرفتن و پیغام گذاشتن که باهاشون تماس بگیرم حالا من مرددم نمیدونم باید چیکار کنم دلایلی دارم که منو از کار کردن منصرف میکنه و همین طور دلایل زیادی برای کارکردن. این که باید دنبال ازمایش باشم و در رفت و آمد به تهران.دوری از خانواده.عملا با کار کردن اون هم در مدرسه نمی تونم مرخصی بگیرم و باید قید این دو را بزنم از طرفی حالا که یک سال و نیم از رفتن دخترم گذشته و ما کاری نکردیم.بیکاری هم خیلی اذیتمم میکنه و ادمی نیستم که بخام درجا بزنم. سه روزه ا...
12 مهر 1395

ما برگشتیم

بعد از حدود دو هفته مسافرت برگشتیم.همسری اومد تهران منم همون روز اومدم تهران و با هم برگشتیم.خداروشکر سفرش به خیر و خوشی تموم شد. چند دست لباس هم برام سوغاتی اورده بود. چند روز پیش بابام اومده کنارم میگه چرا انقد کم حرف شده چرا لاغر شدی(حالا من از لحاظ وزن تغییری نکردم) چرا غمگینی؟ دلم میخواست همون جا بغلش میکردم و زار زار تو بغل امنش گریه میکردم و میگفتم بابا دلم غصه داره آروم نمیشم بابا .چیکار کنم ولی مگه میتونم ناراحتش کنم وقتی از دلم خبر نداره و اینقدر نگران منه چجوری اینها رو بهش بگم.مخصوصا اینکه راه دورم خیلی غصه منو میخورن به اندازه ده تا بچه اذیتشون کردم دیروز جمعه رفتیم سر مزار دخترم.طبق معمول گریه میکردم ه...
10 مهر 1395

بدون عنوان

چند روزی هست که اومدم ولایت برای عروسی پسرعمه گرامی.خیلی خوش گذشت و بعد از مدتها رقصیدم و شاد بودم. همسری هم دیشب عازم یک سفر کاری خارج از کشور شده.الهی به سلامت برگرده چون سه روز هم در استانبول اقامت داره خیلی نگرانم.خدایا خودت مواظب همه مسافرها باش. اما خبر بعدی یکی از دوستام که گفته بودم بیماری دخترش مثل رونیا بود و بعد از از دست دادن دختر ش حامله شده بود......بعد از کلی ازمایش گرفتن بچش سالم هست و پسر....ان شاالله به سلامت در آغوش بگیر. دختر کوچولوی من سید کوچولوی من عیدت مبارک مامان. دوستان عید غدیر بر شما هم مبارک  
29 شهريور 1395