پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

پرواز یک فرشته

امانت داری

یکی از همکاران همسر که رفت و آمد خانوداگی باهاشون داریم رفتن مسافرت 10-15 روزه .چند تا گلدون داشتن که اوردن خونه  ما تا ازشون نگهداری کنیم.چون خانمش بسیار ادم وسواسی هست من این چند روز همش اضطراب خراب شدن گلهاش رو دارم و از اونجایی که ید طولانی در گل خشک کردن دارم میترسم تا اومدنشون اثری از آثار گلهاشون نباشه. *خوب شد کلید خونشون رو ندادن وگرنه فوبیای دزدی از خونشون هم به ترسهام اضافه میشد *چقدر ما توانایی درگیر کردن ذهن به مسایل بیهوده رو داریم *امانت داری کار خیلی سختیه وای به حال اونها که میلیارد میلیارد امانت مردم دستشونه -دیروز یک مطلب قشنگ خوندم که اگه شما میری رستوران و قراره کس دیگه ای حساب کنه اگه بیشتر از حد معمول ...
7 شهريور 1397

بابام

چند وقتی بود بابام همش نوشابه میخرید و یک جورایی به نوشابه اعتیاد پیدا کرده بود و مرتب میخورد ما هم کلی حرص میخوردیم که برای سلامتیش خوب نیست .البته من زبونی چیزی نگفته بودم تا اینکه چند روز پیش یک مطلبی توی تلگرام درباره مضرات نوشابه دیدم بلافاصله برای بابا فرستادم.امروز مامان میگفت چند روزه بابا نوشابه نمیخره و دیگه نمیخوره.میدونم که بابام این کار و فقط و فقط به خاطر من انجام نداده نه برای اینکه ضررش رو خونده .فقط چون من گفتم و فهمیده من نگرانشم دیگه نمیخره چی میشه گفت به همچین بابای مهربونی که طاقت نگرانی دخترش رو نداره.. ممنونم باباجون
28 مرداد 1397

تولد همسر

از اول زندگی مشترک من و همسر معمولا با هم برای هم دیگه کادو میخریدیم یعنی مثلا اگر تولد من بود با هم میرفتیم و همسر برام کادو میخرید هر چی که میخاستم.البته برعکسش کمتر اتفاق میوفتاد.من معمولا توی هر مسافرت اگر تنها میرفتم براش سوغاتی میخریدم اما چون همسر بسیار ایرادگیر هست کم کم ترجیح دادم تنهایی کمتر براش بخرم و به جای سورپرایز کردن با هم بخریم.اما چیزی که توی این سالها آزارم میداد این بود که دایم همسر میگفت با پول خودم مییخای برای خودم بخری.....یعنی عملا میدیدم که هیچ لذتی نمیبره...نمیدونم ماهایی که شغلی نداریم با پول کی باید برای همسرانمون کادو بخرم. امسال هم به همین دلایل و اینکه در مسافرت بودیم تمایلی به خرید کادو نداشتم علی رغم اینک...
28 مرداد 1397

اراک

سلام چهارشنبه هفته پیش بود که همسر رفت دکتر یکی از همکارانش معرفی کرده بود برای همون سرگیجه هایی که قبلا هم گفته بود داشت البته این دکتر گوارش بود بعد از اندوسکوپی گفت که اون هم مثل من زخم اثنی عشر داره .جالبه نمیدونم مشکل از غذایی هست که میخوردیم که دوتایی اینجوری شدیم یا از استرس هایی که داشتیم چون عاملش هر دو تا میتونه باشه البته غذا ما خیلی رعایت میکنیم و اصلا اهل نوشابه و سوسیس کالباس و غذاهای کنسروی نیستیم و همه چی رو از ماست و رب و ابلیمو و اب غوره و.... رو خودم درست میکنم به هرحال ایشون هم شروع به خوردن دارو کردن.البته چیزی که یکم من و همسر رو نسبت به این دکتر دلسرد کرد این بود که خیلی پولکیه و برای اندوسکوپی پونصد هزار تومن پول گ...
24 مرداد 1397

سریال مزخرف

دیشب و امشب گوشه ای از سریال پدر رو دیدم...چقدر با روح و روان یک سری پدر و مادر که جوونشون رو از دست دادن بازی میکنن..اونا خودشون با یک تلنگر به هم میریزن احتیاجی به این جور به تصویر کشیدنش نبود.تصور این که یک پدر با دیدن این صحنه ها یاد پسر از دست دادش بیفته دل ادم رو کباب میکنه *منظورم اصلا خودم نبودم درد این من در مقابل این پدر و مادرها  هیچه ...
17 مرداد 1397

کوهنوردی

یک گروه کوهنوردی هست که برادر جان به همراه چند تا از دوستان بعضی از جمعه ها میرن کوهنوردی و جنگل نوردی و از اونجا که زادگاه من دو سه تا جنگل بکر و دست نخورده همراه با ابشارهای فراوان  که حتی در این جنگل ها خرس هم زندگی میکنن و جز گروه های وارد بقیه افراد بدون تجهیزات نمیتونن بیشتر قسمت های این جنگل ها رو برن و وقتی ماها برای پیک نیک میریم به همین اوایل جنگل بسنده میکنیم. دیروز هم داداش جان رفته بودن یکی از همین جنگل ها و معمولا ماشین ها رو در ابتدای جنگل میزارن و خودشون از صبح پیاده روی میکنن داخل جنگل و صبحانه و ناهار هم در بین مسیر میخورن و برمیگردن که معمولا تا 7 شب بیشتر طول نمیکشه چون بعد از اون هوا تاریک میشه و خطرناک هست.دربار...
6 مرداد 1397

دیشب

معمولا توی این یک سال اخیر هر وقت کرمانشاه زلزله میاد دقیقا چند ساعت بعدش نوبت کرمانه...من که حدس زدم یک گسل هست که یک سرش اینجاست و یک سر دیگش کرمانشاست.دیروز که اخبار اعلام کرد کرمانشاه دوباره لرزیده به همسر گفتم اماده باش که بعدش اینجاست.شب خواب بودیم ساعت یک و خورده ای بود که دیدیم تخت داره میلرزه اولش کم بود اما به محض اینکه بیدار شدیم شدت گفت و کل خونه شروع کرد به لرزیدن همزمان صدای جیغ و فریاد هم از توی کوچه شنیده میشد.میخاستیم لباس بپوشیم بریم بیرون که خداروشکر تموم شد.اما توی اوج خواب شوک بدی بود وقتی اومدیم توی هال در اپارتمانمون باز بود یعنی فکر کنید چارچوب تکون خورده بود و باعث شده در باز بشه همسر میکفت بریم توی پارک بخوابیم اما ...
1 مرداد 1397

تولدت مبارک دردونه من

یادمه وقتی بچه دار شده بودیم و همسر شیرین زبونی و شیرین کاری های دخترک رو میدید دایم میگفت اگه میدونستم بچه داشتن انقدر شیرین زودتر اقدام میکردیم.اخه وقتی رونیا به دنیا اومد مصادف بود با هفتمین سالگرد ازدواجمون یعنی در واقع شش سال ما خودمون بچه نمیخاستیم و دوست داشتیم وقتی همه چی اوکی شد اونوقت منتظرش باشیم.انا خبر از بازی های سرنوشت نداشتیم..وقتی هم رونیا دو سالش شد همسر میگفت یک دونه دیگه نمیخای حالا نمیدونم شوخی میکرد یا میخاست ببینه نظر من چیه که من هم دائم میگفتم حالا بزار رونیا بره کلاس اول.البته که حرفم همین طوری بود و هیچ پایه ای نداشت و من فقط به خاطر بیماری دخترم و اون توجه ای که باید صرفش میکردم و دست تنها بودن نه میاوردم...اما ام...
25 تير 1397

بدون عنوان

اول از همه شرمنده ام و عذر خواهی میکنم از خوانندگان وبلاگم بابت بیخبری همیشه ناراحت میشدم از وبلاگ نویسانی که میرفتن و دیگه خبری ازشون نبود یا حداقل چند وقتی نبود و ادم هزار  تا فکر با خودش میکرد که شاید اتفاقی براش افتاده اما بعد از چند وقت میومد و میگفت من برگشتم..حالا شده حکایت خودم البته نه اینکه نخوام بنویسم نه درگیر بودم یکی دو هفته قبل همسر همش میگفت من اراک و ارومیه کار دارم بیا با هم با ماشین خودمون بریم اول میریم پیش خانواده ت بعدش من میرم کارام رو انجام میدم و برمیگردم و دوباره برمیگردیم خونمون تا اینکه  شنبه هفته پیش زنگ زد که فردا یکشنبه بریم دوشنبه هم که تعطیل بود گفتم اوکی البته من کار داشتم و بیرون بودم نیم سا...
24 تير 1397