پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 9 روز سن داره

پرواز یک فرشته

همه چیز از همه جا

این چند وقت روزهای خیلی شلوغی بودن یک هفته ای که همسر نبود و من بودم کلی وسیله تعمیری و کلی جاها که باید میرفتم یکیش بهزیستی بود برای اینکه ببینم چیزی از هزینه ازمایشمون رو میدن یانه .یکی دو هفته هست که دارم بالا و پایین میزنم کلی اشنا پیدا کردم ولی هنوز جوابی نگرفتم.فردا هم باید برم اگر اوکی شد که هیچ اگر نشه دیگه باید قیدش رو زد مثلا اسم این بخش از بهزیستی بخش ژنتیک و پیشگیری از بیماری های مادرزادی هست ولی عملا فقط دکوره به خاطر همین کارها امسال یکم از خونه تکونی عقب افتادم که باید در این چند روز یکم جبران کنم همسر هفته اول عید کشیک هست و مادرشوهر و خانواده میرن مسافرت و این یعنی اینکه هفته اول رو باید اینجا بمونیم تنهای تنها.قصد مسا...
29 بهمن 1396

خاطره ها

9 اذر 82 بود که همسر رسما اومد خواستگاری..البته که از قبل من در جریان قصدش بودم ولی موقع خواستگاری واقعا نمیدونستم این دفعه قصد اومدن خاله و پسر خاله به خونمون چیز دیگه ای هست.همسر اون زمان 24 سالش بود و هنوز چند ماهی از سربازیش مونده بود دو سه روزی بودن و رفتن و نامزدی ما رسمی شد. اون موقع هنوز موبایلی نبود و افراد خیلی خاصی داشتن و قیمتش اون زمان چیزی در حدود 800 -900 هزار تومن بود فکر کنید که سکه تمام 80 هزار تومن بود و از اونجایی که همسر سربازیش در جزیره ای در جنوب کشور بود برای یک تلفن زدن معمولی باید دو سه ساعت رو در مخابرات منتظر میموند با این حال حداقل روزی یکبار رو زنگ میزد اما عشق ما دو نفر نامه نوشتن بود از ماه اذر تا اردیبهشت که ...
14 بهمن 1396

برف

در حالیکه اکثر استان های کشور برف اومده و خیلی ها گرفتار برف شدن  در جاده ها اینجا هوا بهاریه بهاریه تا جایی که دیشب موقع خواب ما بخاریمون رو روشن کردیم.نه اینکه کرمان هواش مثل بندرعباس گرم باشه اصلا این طور نیست بلکه کلا کرمان  با همه جا ساز مخالف میزنه اینجا معمولا چند روز بعد هوای سردش میاد وقتی که کل کشور رو به گرم شدن میره چند وقت پیش هم اینجا برف اومده بود درحالیکه کل کشور خبری از برف و سرما نبود. دیشب همسر باید میرفت ارومیه و یک هفته ای باید اونجا میبود ولی پروازش به خاطر بدی فرودگاه مهراباد کنسل شد و موندنی شد فکر کنم افتاد برای هفته دیگه.خیلی نگران بودم اخه یک قسمتیش رو باید با تاکسی میرفت که توی اون برف خیلی خطرناک ...
8 بهمن 1396

پنالتی میزنه

این چند وقت انقدر از بی حواسی دیگران ضربه خوردم که دیگه کلافه شدم.اینها فقط چند موردشون هستن وقتی داشتیم میرفتیم ارومیه رفتیم راه اهن تهران که ماشینمون رو تحویل بگیرم مسئول مربوطه گواهینامه خواست همزمان با ما یک اقای دیگه ایی هم اومده بود که مسئول مربوطه همزمان کار ما دو تا رو انجام میداد.بعداز احراز هویت گواینامه ما رو میده به اون اقا اشتباها من همون جا شک کردم و به اقای همسر گفتم که گواهینامه اون اقا رو چک کن چون به نظرم اومد عکس تو روش بود.اون اقا داشت از در خارج میشد که ما بهش گفتیم ببخشید گواهینامتون رو درست گرفتید که دیدیم بله گواهینامه همسر دست ایشون بود.تصور کنید که اگه اون اقا میرفت ما توی تهران زمانی که باید چندین ساعت رو توی...
4 بهمن 1396

خونه تکونی

یک هفته ای هست که استارت خونه تکونی زده شده این روزا در حد تمیز کردن داخل کمد ها و کابینت ها میگذره تا به مراحل اساسی برسیم دلم دوباره یک سفر خارج از کشور میخاد برای عید که امسال بودجش نیست و فکر نمیکردم بشه امید داشت. از عید موندن توی کرمان یا رفتن پیش خانواده به شدت بیزارم دلم میخاد عیدها جایی باشم که اصلا حال و هوای عید رو نداشته باشه امسال به شدت دارم وسایل اضافه رو دور میندازم برخلاف سالهای پیش..دلم میخاد خیلی زندگیم جمع و جور باشه مدرن کاربردی و خلوت نه اینکه هزاران چیز بی استفاده و تزیینی  داشته باشم  در این راستا هم همه گلدون های مصنوعی و تزیینات رو جمع کردم ولی بازم احساس شلوغ بودن دارم.چقدر ما ایرانی ها خودمون رو در...
25 دی 1396

کولاک

نی نی وبلاگ این روزا کولاک کرده و کلی کارهای جدید...قالب وبلاگ هم کار ایشونه .خودم وبلاگم رو باز کردم نشناختم
21 دی 1396

یادآوری

گاهی اوقات یک حادثه یک حرف یک غذا یک حرکت و.....چنان اشوبی درونم به پا میکنه که تا یکی دو روز حداقل حالم رو دگرگون میکنه مثل دیشب... دیشب همسر بینیش خون اومد شاید این یک اتفاق معمول باشه اما درون من غوغا کرد دو سه باری دخترکم خون دماغ شد طوری که من و همسر واقعا نمیدونستیم باید چیکار کنیم به هیچ عنوان خونش بند نمیومد و ساعت 11 -12 شب همسر مجبور شد بره دارروخونه و امپول ویتامین کا بگیره و بزنیم روی دستمال تا بعد از چند دقیقه کم کم قطع میشد وقتی به دکترش گفتم گفت نشونه اوره و کراتین بالا خون ریزی های بی دلیل و زیاده که ممکنه در هر جای بدن اتفاق بیفته روزهای سختی بود خداروشکر که گذشت ولی یاداوریش هم مثل خودش وحشتناکه به همون اندازه ...
18 دی 1396

دایی

دایی ها همیشه مهربون بودن و دوست داشتنی.من و همسر چون پسرخاله دختر خاله ایم دو تا دایی مشترک داریم و یک خاله که خاله هر کدوممون مادر زن و یا مادرشوهرمون هم هستن مامان و خاله م (مادرشوهر) 15 ساله که با یکی از دایی ها قهرن به واسطه همسرش و تقربیا بزرگ شدن بچه های همدیگه و عروس و دامادشدنشون رو ندیدن و در مراسم عروسی من و همسر هم اون دایی نبود. خیلی دایی مهربونی بود و با ما بچه های خواهر خیلی جور و صمیمی اما چند سالی هست که هیچ ارتباطی نیست. و حالا پریروز فهمیدیم که دایی مهربونمون رفته پیش خدا اون هم فقط با یک سرماخوردگی ده روز توی خونه تب و لرز داشته و بچه های بی غیرتش یک دکتر نبرده بودنش تا اینکه اون دایی دیگه وقتی میبینه چند روز ...
11 دی 1396