پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

پرواز یک فرشته

فلسفی

خدا رو شکر اون حالات نامساعد روحی خیلی کم شد و دوباره دارم آروم میشم چند تا کار کردم که بی تاثیر نبود اولش توی دوران اعتصاب برای خودم یک سرویس نقره خریدم که خیلی دوستش دارم و این تنبیهی برای جناب همسر خخخخ دومیش گوش دادن یک چند تا فایل های فلسفی و امید بخش بود که به نظرم دیدگاه ادم رو خیلی عوض میکرد.کلا چند وقتیه من و همسر دیدمون نسبت به خیلی چیزها عوض شده.مثلا دیگه مثل قبل از اوضاع نامساعد و کشور بل بشو نمینالیم بجاش سعی میکنیم که بپذیریم ما فعلا در این جا زندگی میکنیم و اگر میتونیم باید کاری انجام بدیم وگرنه که صرف تاسف و انتقاد در جمع های دوستانه فقط لحظه هامون رو ازبین میبره و سودی نداره یک برنامه هم هست به نام کتاب باز شبکه نسیم ک...
23 آذر 1397

اموزش

خوب مثل اینکه اون برنامه من* و * تو (خانواده دکتر کلاین)رو هیچ کس ندیده.یک چند تا نکات آموزشیش رو میگم شاید به درد کسی بخوره مخصوصا بچه دارها اول اینکه به بچه های 4-5 سالشون کامل و به صورت عملی آموزش دادن که اگه آتیش سوزی شد یا صدای آلارم دود رو شنیدن باید چیکار کنن اگه توی سالن بودن سریع برن بیرون از خونه و اینکار رو بهشون میگفت انجام بدین.بعد رفتن توی اتاقاشون که طبقه بالا بود و بهشون گفت که اگه دیدید از زیر در دود داره میاد توی اتاق باید پتو رو بردارید و بزارید زیر در.اگه به دستگیره دست زدید و دیدید داغه در رو باز نکنید و چون اتاقشون تراس داشت بهشون گفت باید بدویید سمت تراس و بلند صدا بزنید کمک و تمام اینکارها رو عملی اول خودشون انجام ...
22 آذر 1397

گل سرسبد

وگل سرسبد این روزها مشاجره با همسره دعوا که نه قهر با همسره اونم برای موضوعی که باید در کتاب رکوردهای گینس ثبت بشه
19 آذر 1397

سرما خوردگی

سرما خوردم چند روزه و همزمان دست و کتف چپم درد میکنه چند سال پیش تپش قلب داشتم و همین طور دست درد رفتم دکتر قلب که بعد از اکو و نوار قلب خداروشکر چیزی نبود میدونم مال اعصابه وقتی حواسم پرت میشه و فکر و خیال نمیکنم خبری از درد نیست اما به محض یاداوری دوباره دردا شروع میشه امروز تصمیم گرفتم یکم الکی خوش باشم و روز خوبی رو شروع کنم بلکه کمی از دردها و اضطرابها کم بشه.
17 آذر 1397

بدون عنوان

رفتیم و برگشتیم برادر رو رسوندیم 7-8ذ روزی در جوار خانواده بودیم همراه خانواده شوهر.عروسی رفتیم مهمونی رفتیم عصرانه دعوت شدیم جنگل رفتیم با هوای مه الود و ابری و نم نم بارون و جوجه کباب و چای زرشک و ..... اما همه اینها هم حالمون خوب نکرد و موقع برگشتن بابام بغلم کرد و گفت چرا اینقدر غم داری دخترم و من با حالت شاد ولی پر از بغض گفتم نه بابا حالم خوبه و تمام راه برگشت و این دو سه رو ز با باداوریش گریه میکنم میدونم یکی از دلایلش دوباره کلاس نرفتن و بیکار شدنمه اما به شدت غمگینم و تمام فکرم اتفاقات تلخی هست که فوبیای رخدادنشون رو دارم. باید دوباره فکری به حال خودم کنم. این چند روز انقدر خوابیدم که حد نداره 9 شب خوابم.از بس که وقتی پیش خ...
11 آذر 1397

حرکت

تا یکی دو ساعت دیگه حرکت میکنیم. برادرم کلی توی این چند وقت برام کار انجام داد.کشو درست کرد کابینت هام رو پبچ کاری کرد.در دستشویی خوب بسته نمیشد درست کرد.چند تا لامپ هم برای اشپزخونه و راهرو گرفت که عالی و پر نور شدهقابلمه های مسی م رو هم شست برق میزنه الان از تمیزی.دستش درد نکنه.الهی هر چی از خدا میخاد بهش بده .بی ریا برای همه کار میکنه. حالا داریم میبریمش ب همراه خانواده شوهر... وقتی برگردم جاش خیلی خالیه.صبح ها یک همدم داشتم باهاش صحبت کنم برم بیرون.بهش میگم من هر روز از صبح تا ظهر در حد دو سه دقیقه با مامان و با همسر صحبت میکنم نزدیک 7-8 ساعت صحبت نمیکنم و سکوت مطلقه خونمون  دوباره رفتم تو فاز افسردگی  ...
30 آبان 1397

این روزها

سه روز تعطیلی اخر صفر  رو رفتیم پیش خانواده با ماشین دوشنبه هفته بعدش هم همسر تهران کار داشت عمه من تهران خونه داره میخاستیم ازش کلید بگیریم و دوسه روزی تهران بمونیم که فهمیدیم خونش پره و پسرش تهرانه و داره درس میخونه برای وکالت این بود که دیگه نرفتیم و جوری حرکت کردیم که دوشنبه اول وقت تهران باشیم تا  بعدازظهر و بعد هم راه بیوفتیم سمت خونه خودمون. داداش جان رو هم همرا خودمون اوردیم من و داداش رفتیم دنبال خرید و همسر هم رفت دنبال کاراش ماشین رو هم توی پارکینگ ترمینال جنوب پارک کردیم و با مترو رفتیم.همه بارونی بود و عاااالی نم بارون میزد و از اون طرف هم هوا سرد نبود خلاصه با برادر جان یکم گشتیم و ناهار خوردیم و خرید کردیم.وای که ...
26 آبان 1397

خانواده کلاین

نمیدونم این برنامه رو از شبکه من*و*تو میبینید یا نه خیلی قشنگه عجیب اینه که من کلی باهاشون همزاد پنداری میکنم نمیدونم نداشتن بچه باعث این حس در من شده یا چیز دیگه به هر حال خیلی دوستش دارم و اون قسمتی که فرزندخوندشون رو میخاستن جراحی کن و دوتایی توی icu بالاسرش بودن از خدا میخاستم که اولا هیچ بچه ای مریض نشه و اینکه کشور ما و بیمارستانهای ما هم به اون درجه از شعور برسن که بفهمن وجود پدر و مادر کنار فرزندشون لازمه نه اینکه برای راحتی کار خودشون قانون وضع کنن...هی روزگار 
12 آبان 1397

نوستالژی

امروز نشستم کارتون مورد علاقه کودکیم رو دیدیم ...باخانمان خیلی دوستش داشتم و دارم عاشق اون درشکشون بودم که همه وسایل سفر رو داشت...کاش میشد همین جوری مسافرت کرد.. کسایی که بچه دارید بشینید و با بچه هاتون کارتون نگاه کنید و کلی حال کنید درست مثل بچگی ها
12 آبان 1397