تنبیه
این دو سه روز تعطیلی یک روز که خونه برادرشوهر دعوت بودیم ساعت 11 رفتیم و تا 7 بعدازظهر اونجا بودیم پانتومیم بازی کردیم کلی خندیدیم و خوش گذشت .دیروز هم هوا اینجا خیلی خوب شده بود و بعدازظهر تصمیم گرفتیم بریم پارک یکم تنیس بازی کنیم.یکم بازی کردیم و یکم هم دور پارک قدم زدیم موقع برگشت یک دکتر روانشناسی رو دیدیم که هم از کلاس هایی که از طرف اداره برای همسر گذاشته بودن رو درس میداد و همسر رو میشناخت هم بعد از اینکه از طرف همسر تعریفش رو شنیدم من کلاس هاش رو توی فرهنگسرا میرفتم و از اونجایی که حافظه بسیار قوی ای داره ما رو شناخت.بعد از احوالپرسی اولین کلمه ای که از من پرسید این بود:بهت میگه دوست داره؟ منم رو راست گفتم نه مگه اینکه من بگم ایشو...