پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

پرواز یک فرشته

بدون عنوان

1397/4/24 12:30
742 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه شرمنده ام و عذر خواهی میکنم از خوانندگان وبلاگم بابت بیخبری

همیشه ناراحت میشدم از وبلاگ نویسانی که میرفتن و دیگه خبری ازشون نبود یا حداقل چند وقتی نبود و ادم هزار  تا فکر با خودش میکرد که شاید اتفاقی براش افتاده اما بعد از چند وقت میومد و میگفت من برگشتم..حالا شده حکایت خودم البته نه اینکه نخوام بنویسم نه درگیر بودم

یکی دو هفته قبل همسر همش میگفت من اراک و ارومیه کار دارم بیا با هم با ماشین خودمون بریم اول میریم پیش خانواده ت بعدش من میرم کارام رو انجام میدم و برمیگردم و دوباره برمیگردیم خونمون تا اینکه  شنبه هفته پیش زنگ زد که فردا یکشنبه بریم دوشنبه هم که تعطیل بود گفتم اوکی البته من کار داشتم و بیرون بودم نیم ساعت بعدش زنگید که امروز بریم گفتم ساعت چند گفت دو سه ساعت دیگه ..ساعت 11 بود.گفتم بریم من که دیگه عادت کردم که برای مسافرت هام برنامه ریزی نکنم این بار هم روش.خلاصه اژانس گرفتم چند جا کار داشتم یکسری وسایل باید میخریدم برای خانواده مخصوصا الان که با ماشین میرفتیم تا 12 بیرون بودم و سریع اومدم خونه به سرعت وسایل سفر با ماشین و یکسری رخت خواب و وسایل همسر که باید این دو جا میرفت رو جمع کردم و ناهار درستیدم و همسر اومد ناهار خورد و گفت یک چرتی بزنم منم وسایل رو داخل ماشین گذاشتم و دوش گرفتم و اماده رفتن شدیم حدود 4 حرکت کردیم شب رسیدیم یزد و توی چادر خوابیدیم.عاشق اینم که توی چادر بخابی و غذا استمبلی درست کنی البته توی گرما خیلی سخته میدونم ولی برای یکی دو روز رو دوست دارم. اما ما فقط شب رو خوابیدیم و غذا هم ماکارانی ظهر رو خوردیم فردا صبح هم کله صبح بیدار شدیم و ادامه مسیر دادیم .برای صبحانه هم یک جا نگه داشتیم و املت درست کردم و خوردیم جاتون خالی....و حدود ساعت 1 ظهر رسیدیم منزل پدری

فردا شبش هم همسر رفت دنبال کاراش. خیلی خوب بود خداروشکر مخصوصا اینکه من ماشین داشتم خیلی میرفتیم بیرون و حسابی خوب بود چند دفعه ای هم میرفتیم سرساختمان خدارو هزاران بار شکر مراحل پایانی هست البته پدر کلی بدهی داره که ان شاالله بتونه کم کم پرداخت کنه.یکی از خواهر ها هم خیلی بهش کمک کرده البته بابا به عنوان قرض ازش گرفته.

داداشی هم که کلا همه کاره ساختمان بوده امسال درسش تموم شد و دنبال کارای سربازیش هست.یک دونه داداشه و اخری و عزیز دردونه برای هممون خیلی خیلی سخته سربازی رفتنش مخصوصا برای بابام که خیلی از کارهاش رو انجام میداده گرچه به زون نمیاره.

دیروز صبح هم حرکت کردیم خیلی از مسیر رو من نشستم و رانندگی کردم این باعث شد همسر مثل همیشه خیلی خسته نشه.

خداروشکر خیلی چسبید و سفر خوبی بود اما هوا به شدت گرم بود اونم توی شهر من که بی سابقه بود کلی هم هر روز قطعی برق بود و این کلافه کننده بود

راستی اونجا که بودم اصلا حواسم به معده نبود و خداروشکر روبراه شده.کاش کمتر حرص و جوش این زندگی رو بخوریم.توی اون روزهایی که به قول دکتر معدم خراب بود ارزو داشتم یک بار دیگه طعم حس گرسنگی رو بچشم .شاید باور کردنی نباشه اگر یک روز هم چیزی نمیخوردم اصلا احساس گرسنگی نمیکردم بیحال میشدم و کلا شکمم قار و قور میکرد ولی از اون احساس قشنگ گشنگی خبری نبود.گاهی چیزهایی داریم که خیلی خیلی بزرگن اما چون جز روزمرگی هامون شده نعمت به حسابشون نمیاریم

**تیر ماه همیشه برای من یک حس و حال عجیب داره... سال 84 تیرماه من و همسری ازدواج کردیم. سال 86 درست همین روزا عمره دانشجویی رفته بودم چیزی که برام مثل خواب و خیال بود. در اوج بی پولی و بین اون همه دانشجو اسمم در بیاد. و سال 91 تیرماه دردونه بهشتی من به دنیا اومد.فردا 25 تیر روز تولد یکی یکدونمونه و همچنین سیزدهمین سالگرد ازدواجمون

یکی دو تا پست قبل نوشته بودم که دخترم باید امسال میرفت پیش دبستانی چون متولد 91 بود و تا الان 6 سالش میشه اما وقتی فهمیدم که نوه دایی که از قضا همبازی دخترک هم بود و کلی باهم عکس دارن و متولد 92 هست امسال میره پیش دبستانی و چقدر هم بزرگ شده بود فهمیدم که دخترک من امسال کلاس اولیه

***برای همدیگه دعا کنیم 

پسندها (6)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

sarasara
24 تیر 97 15:37
باور کنید همه ی درد و مرض های ما همین جوش زدن هاست. انشالله معده تون زوتر خوب بشه
مامان یک فرشته
پاسخ
دقیقا همین طوره خودمون  به دست خودمون داریم از بین میریم...ممنون عزیزمگل
خاله ریزه
25 تیر 97 13:01
عزیزم امیدوارم همیشه به خوشی و گردش باشی. کنار خونواده همیشه خوش میگذره. گلمحبت
سالگرد ازدواجتون مبارکبوس
تولد فرشته آسمونی هم مبارکمحبت فرشته کوچولو برای مامان بابا مثل همیشه دعا کن.
خدایا همین روزا سر این دوست مهربون ما رو با بارداری شلوغ کن تا همه فکرش بره سمت لذت بردن از بارداریمحبت الهی آمین . 
مامان یک فرشته
پاسخ
بابت تمام تبریکا و ارزوهای قشنگت هزاران بار ممنون.خدا رو چه دیدی شاید دومی هامون هم سن و سال شدنچشمک
الهه
25 تیر 97 22:43
سلام اجی خوبی خداروشکر که بهت خوش گذشته و معده ات هم‌ اروم‌بوده اجی حرص و جوش نخوریم تو زندگی هیچی نمیشه اجی از نظر سلامت جسم و روح‌گفتم اجی خسته‌ نباشی بابت کارها ان شاءالله همیشه شاد و سلامت باشی اجی 
مامان یک فرشته
پاسخ
سلام ممنون الهه عزیز...اره حداقل شما سعی کن اینطوری نباشه به هر حال سنت کمتره و بهتر میتونی عادات بد رو ترک کنی
مامان آرزومامان آرزو
26 تیر 97 1:06
الهی که خدای مهربون خیلی زود حال دلتو خوب کنه و آرزوهاتو برآورده کنهمحبت
مامان یک فرشته
پاسخ
ممنون دوست مهربون.الهی که همه به ارزوهاشون برسون و هزار برابرش برگرده به خودت.ممنون که میخونیگل