پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

پرواز یک فرشته

دیشب

معمولا توی این یک سال اخیر هر وقت کرمانشاه زلزله میاد دقیقا چند ساعت بعدش نوبت کرمانه...من که حدس زدم یک گسل هست که یک سرش اینجاست و یک سر دیگش کرمانشاست.دیروز که اخبار اعلام کرد کرمانشاه دوباره لرزیده به همسر گفتم اماده باش که بعدش اینجاست.شب خواب بودیم ساعت یک و خورده ای بود که دیدیم تخت داره میلرزه اولش کم بود اما به محض اینکه بیدار شدیم شدت گفت و کل خونه شروع کرد به لرزیدن همزمان صدای جیغ و فریاد هم از توی کوچه شنیده میشد.میخاستیم لباس بپوشیم بریم بیرون که خداروشکر تموم شد.اما توی اوج خواب شوک بدی بود وقتی اومدیم توی هال در اپارتمانمون باز بود یعنی فکر کنید چارچوب تکون خورده بود و باعث شده در باز بشه همسر میکفت بریم توی پارک بخوابیم اما ...
1 مرداد 1397

تولدت مبارک دردونه من

یادمه وقتی بچه دار شده بودیم و همسر شیرین زبونی و شیرین کاری های دخترک رو میدید دایم میگفت اگه میدونستم بچه داشتن انقدر شیرین زودتر اقدام میکردیم.اخه وقتی رونیا به دنیا اومد مصادف بود با هفتمین سالگرد ازدواجمون یعنی در واقع شش سال ما خودمون بچه نمیخاستیم و دوست داشتیم وقتی همه چی اوکی شد اونوقت منتظرش باشیم.انا خبر از بازی های سرنوشت نداشتیم..وقتی هم رونیا دو سالش شد همسر میگفت یک دونه دیگه نمیخای حالا نمیدونم شوخی میکرد یا میخاست ببینه نظر من چیه که من هم دائم میگفتم حالا بزار رونیا بره کلاس اول.البته که حرفم همین طوری بود و هیچ پایه ای نداشت و من فقط به خاطر بیماری دخترم و اون توجه ای که باید صرفش میکردم و دست تنها بودن نه میاوردم...اما ام...
25 تير 1397

بدون عنوان

اول از همه شرمنده ام و عذر خواهی میکنم از خوانندگان وبلاگم بابت بیخبری همیشه ناراحت میشدم از وبلاگ نویسانی که میرفتن و دیگه خبری ازشون نبود یا حداقل چند وقتی نبود و ادم هزار  تا فکر با خودش میکرد که شاید اتفاقی براش افتاده اما بعد از چند وقت میومد و میگفت من برگشتم..حالا شده حکایت خودم البته نه اینکه نخوام بنویسم نه درگیر بودم یکی دو هفته قبل همسر همش میگفت من اراک و ارومیه کار دارم بیا با هم با ماشین خودمون بریم اول میریم پیش خانواده ت بعدش من میرم کارام رو انجام میدم و برمیگردم و دوباره برمیگردیم خونمون تا اینکه  شنبه هفته پیش زنگ زد که فردا یکشنبه بریم دوشنبه هم که تعطیل بود گفتم اوکی البته من کار داشتم و بیرون بودم نیم سا...
24 تير 1397

توقیف خودرو

دیروز همون دکتر معروف نوبت داشتم راستش نمیخاستم برم .معدم به شدت دوباره بهم ریخته بود و تصمیم گرفته بودم دوباره برم پیش دکتر این شد که اول وقت رفتیم تا بهمون نوبت بده گفت برو ساعت هشت بیا.از اون طرف هم اون دکتر ساعت 6 نوبت داشتم گفتم توی این فاصله برم شاید زود نوبتم شد حالم اصلا خوب نبود و اون روز فقط دو سه تا قاشق غذا خورده بودم.حالت تهوع هم داشتم. خلاصله که دکتر زنان تقریبا یک ساعتی نشستیم تا نوبتم شد وقتی بهش گفتم گفت یادمه مال 5-6 سال قبل بود درسته؟ منم گفتم اره اگه دخترک نازنینم الان بود امسال باید میرفت پیش دبستانی ای خدا.... حقیقتش وقتی که ما از دکترم شکایت کرده بودیم همین خانوم دکتر و 4 تای دیگه قاضی های پرونده ما بودن در واقع ...
12 تير 1397

تولدانه

شنبه 26 خرداد تولدم بودهمسر پیشنهاد خرید گوشی رو داد اما برای اولین بار فکر اقتصادیم گل کرد و به جاش طلا خواستم.چون تعطیل بود فقط دو سه تا مغازه باز بودن و چیزی پسند نشد و قرار شد یک روز  دیگه بیایم.تبریکات خیلی دوست داشتنی هم از بابا و مامان و خواهر ها و یکدونه داداش گرفتم که با هر کدومشون کلی بغض کردم و همن طور دوست خوبم الهه جون که خجالتم داد و در وبش تبریک گفته بود. یکشنبه امتحان زبان داشتم به همراه نوبت دکتر.بعد از امتحان راهی دکتر شدم تا ببینم این دکتر چطوره.با اینکه ساعت چهار دفتر بیمه ام رو گذاشته بودم ساعت 9 شب نوبتم شد فوق العاده شلوغ بود.رفتم داخل بعد از کمی صحبت بهش گفتم که کار دیگه ای نباید انجام داد ایا با امینو مشخص می...
29 خرداد 1397

روزگار

خوب همزمان با همسر که راهی ماموریت شد من هم راهی منزل پدری شدم .خوب بود خداروشکر غیر از روز اول که دما 37 درجه بود بقیه روزها عالی و بهاری بود و 26 درجه ....هر روز عصر یک نم بارون میزد و دیگه محشر میشد با مامان و ابجی خانم توی ایوون مینشستیم و به باغچه پر از سبزی نگاه میکردیم و حرف میزدیم.یک جا هم مهمونی دعوت بودیم که اونجا هم خوب بود فقط از حرف دختر صاحبخونه که گفت بالاخره خودت رو رسوندی یکم دلگیر شدم که مهم نیست.دیروز هم برگشتم دوباره به خونمون نمیدونم چرا از موقعی که برگشتم به شدت عصبانی هستم و در حال انفجار.اتفاق تازه و خاصی نیوفتاده همسر هم خداروشکر خوبه ولی من عصبانیم و دلم میخاد زار بزنم.هیچ ربطی هم به برگشتنم نداره.دغدغه های زیادی...
24 خرداد 1397

ادامه ماجرای دکتر رفتن

از اونجایی که خواهر شوهر کار بیمارستانی داره طبق تحقیقاتی که کرده اکثریت کادر بیمارستان دکتری رو معرفی کردن که فوق تخصص جنین شناسی داره و تخصصش در زمینه بارداری های پرخطر هست و از قضا این خانوم دکتر دکتری هست که من در بارداری قبلی برای ازمایشات تکمیلی پیشش رفته بودم یعنی بعد از اینکه ازمایشات غربالگری من مشکل داشت دکتر خودم من رو به این دکتر معرفی کرد و ایشون هم با یک سونوی چهاربعدی گفتن مشکلی وجود نداره. از طرفی میدونم که حداقل در این شهر این دکتر حرف اول رو میزنه و من برای امینوسنتز هم باید پیش همین دکتر بیام و از طرف دیگه تجربه تلخ قبلی به زور و  با هزار اشنا برای 11 تیر نوبت گرفتم یکی هم که برای 27 خرداد نوبت دارم دو تا رو میر...
6 خرداد 1397