پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

پرواز یک فرشته

همسرداری

راستش توی این سه سال و نیمی که از رفتن دخترمون میگذره من و همسر روز به روز از هم فاصله گرفتیم قهرامون طولانی تر شد و دیگه برای آشتی پیش قدم نمیشدیم یکی از دلایلش هم به تفاهم نرسیدن برای داشتن بچه بود چیزی که در این سه سال شاید به اندازه نیم ساعت هم درموردش صحبت نکردیم. عید موقع سال تحویل من پیش خانواده بودم و همسر نبود اون لحظه فقط و فقط از خدا خواستم عشقی که قبلا به هم داشتیم رو بهمون برگردونه و فقط گریه کردم گفتم خدایا بچه نمیخام ولی چیز دیگه ای رو ازم نگیر و به طور معجزه ای روابطمون بهتر و بهتر شد.خداروشکر خیلی همدیگه رو بهتر درک کردیم و حال و هوامون عوض شد به طوریکه که دو سه تا مسافرتی که در این چندماه داشتم برام بهترین مسافرتها بو...
29 مهر 1397

خیال آسوده

خوب خیلی وقته ننوشتم دلم برای همه دوستان وبلاگی تنگ شده نوشتم براتون که بلیط گرفتم و میخام برم روز دوشنبه بود که عازم شدم و سه شنبه حول و حوش ساعت 4 بعد ازظهر رسیدم ئر محضر خانواده .کل خونه جمع شده بود و بل بشویی بود برای چهارشنبه ماشین و کارگر گرفته بودن که دیگه اسباب کشی کنن.سه شنبه خودمون یکم وسایل بردیم و شروع کردیم به تمیز کاری و اخر شب برگشتیم.فردا صبح اول وقت کارگر اومد و تا 2 بعدازظهر طول کشید و تقریبا 90 درصد وسایل رو بردن.بقیش رو هم خودمون کم کم اوردیم خونه رو تمیز کردیم و تسویه گرفتیم که تحویل بدیم.اما قسمت شوک اور ماجرا اینجا بود که مامان اینا خونه عمه بودن این یک سال رو .خونه ای که خیلی قدیمی و داغون بود و دو سه سالی خالی افت...
28 مهر 1397

اخر هفته

روز چهارشنبه در یک حرکت انتحاری و یک ساعته تصمیم گرفتیم بریم اطراف البته قصدمون این بود که شب رو هم توی چادر بخوابیم.ساعت 11 صبح راه افتادیم و زدیم به دل جاده وسطای راه بود که فهمیدیم چادر نیاوردیم .خلاصه به رفتن ادامه دادیم.از چند تا شهر گذشتیم قرار بود اگه نذری چیزی پیدا کردیم همون رو ناهار بخوریم که هیچ جا متاسفانه نبود تا یک رستوران پیدا کردیم برای ناهار ساعت 4 شده بود.ناهار رو خوردیم رستوران سنتی قشنگی بود و بعد هم راهی یک ابشار شدیم و میدونستیم که اطرافش سوییت داره.رسیدیم به ابشار دلفارد و رفتیم دنبال سوییت .یک اتاق سنتی برای یک شب گرفتیم 80 هزار تومان .ماشین رو پارک کردیم و رفتیم سمت ابشار .هوا هم خیلی خوب بود و چون افتاب رف...
31 شهريور 1397

شب شیش

اینجا یک رسم جالب و در عین حال خرافاتی دارن که نمیدونم توی بقیه شهر ها هم هست یا نه حداقل توی شهر خودم که نیست و حتی از قدیمی ها هم چیزی نشنیدم و اون اینکه شب پنجمین روزی که نوزاد به دنیا اومده و در حقیقت شب شیشش میشه جشن میگیرن و خیلی ها رو دعوت میکنن البته قصدشون از این کار اینکه در این شب نباید مادر و نوزاد تنها باشن.چرا؟ چون آل(در واقع فکر میکنم از از ما بهترون باشه نمیدونم دقیقا)میاد و بچه رو میبره...درواقع قدیما نوزادان در چند روز اول بر اثر خیلی چیزها میمردن و قدیمی ها چون علتش رو نمیفهمیدن و دکتری هم در کار نبود فکر میکردن بعله...... اما بقیه رسمشون اینه که کلی سنجاق میبندن به لباس نوزاد زیر بالشتش قیچی میزارن و لباس قرمز میچوشونن...
17 شهريور 1397

دغدغه ی این روزهای ما

از وقتی دختر کوچولومون رفت همسر به خاطر من دنبال کارهای انتقالی به تهران بود که خیلی جور نشد و چون تهران کلان شهر بود در واقع انتقال به اونجا ممنوع بود با اینکه دو طرف راضی بودن هم اینجا هم تهران حالا همسر درخواست مامور به خدمت به تهران رو برای یک سال داده برای این دیگه ممنوعیتی نیست و تهران هم موافقت کرده فقط باید نامه از اینجا رد بشه و مدیر رد کنه که با صحبت هایی که همسر کرده بوده موافقت کرده و باید نامش رو رد کنه که هنوز این کار رو نکرده رفتن به تهران یکسری خوبی هایی داره و یکسری بدی ها که باعث دغدغه های زبادی برام شده خوبی هاش اینه که به خانوادم و شهرم نزدیک میشم خیلی نزدیک.تهران میتونم کلاس های خیلی بهتری برای گرفتن آیلتس برم و...
14 شهريور 1397