پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

پرواز یک فرشته

25 تیرماه

امروز پنجمین سالروز تولد دخترک اسمانی من هست و سومین تولدی که نیست..... نمی دونم کی دوباره قراره ببینمت نزدیکه اون روز یا دور ولی قلب من دیگه تحمل نداره دخترم دیشب سه بار خوابت رو دیدم چقدر دلبری میکردی اولین خواب داشتی به بابایی میگفتی بابا چرا از اداره میای خونه دست نمیدی توی خواب داشتم برای این همه دلبریت غش میکردم از خواب پریدم و گریه کردم و دوباره خوابیدم و دوباره و سه باره خوابت رو دیدم ..مرسی عزیزم که به خوابم میای کاش تو خواب بدونم دیگه نیستی تل محکم بغلت کنم تلافی این دو سال و چند ماه رو جبران کنم اما دلتنگیم زیادتر از این حرفاست..... امروز نمی تونم بیام پیشت مامان اما پنج شنبه میام و کیک تولدت رو میارم..... تولدت مبارک دختر...
25 تير 1396

زن و شوهر بودن مسئله این است

ما الان در مسافرت به سرمیبریم...اما اینو بگم که من اصلا یادم نبود که بایدشناسنامه همرامون باشه...فقط کارت شناسایی داشتیم و البته برای کاری پاسپورت...اما توی هیچ کدوم اینا مشخص نمیشه من و جناب همسر دوازده ساله که زن و شوهریم..به همین خاطر صاحب هتل اجازه اقامت نمیداد و از ما اصرار از ایشون هم انکار....خلاصه چون یکی از همکارهای همسر هم بود مجبور شدیم که اینجوری وانمود کنیم که اون دو تا اقا توی یک اتاق هستن و من هم توی یک اتاق...خدایی با نگاه کردن به ادمها میشه فهمید دیگه این چه قانون مسخره ای هست....کسی اگر بخاد کاری انجام بده راهش رو پیدا میکنه...شنیدم توی تهران خونه هایی هست که به این جور ادمها راحت یک شبه اجاره میدن....حالا فکر کنید ما رفتیم...
19 تير 1396

مسافرت

همسر یک مسافرت کاری داره به ارومیه و ناچارا من هم میرم همراش به علت اینکه نرم باید یک هفته تنها باشم..... اول قرار بود با ماشین خودمون بریم ولی دوری و مسافت 1700 کیلومتری باعث شد قید ماشین رو بزنیم امروز ساعت 2 بلیط داریم و یک هفته ای نیستیم نمیدونم بدون ماشین و با توجه به اینکه همسر کار داره میشه جایی رو بریم بگردیم یا نه به هرحال باید رفت ***این روزها یک فکری به شدت ذهنم رو مشغول کرده ***دیشب فیلم رگ خواب رو رفتیم سینما و دیدیم اصلا قشنگ نیست حیف وقت
17 تير 1396

در غیاب او

چند روزی همسر ماموریت بود و من تنها بودم مواقعی که نیست من میرم خیابون گردی البته دو روزی رو هم رفتم خونه مادرشوهر که کلی کار کردیم البته برای خودم اب غوره درست کردیم مربا البالو و شربت بگیر تا سبزی برای خورشت..چون اونجا خونشون ویلایی هست راحت تر میشه اینکارها رو انجام داد.از حق نگذریم مادرشوهر خیلی مهمون نوازن و خوب بود..   ​کل خانواده همسر کمر بستن تا برادر کوچکتر رو راضی به ازدواج کنن.برادرشوهر الان 34 سالشه اما اصلا راضی نمیشه و میگه با این حقوق از پس اداره زندگی برنمیام.ان شاالله که همسر خوبی نصیبش بشه و صد البته جاری خوبی برای ما ....چون فوق العاده پسر خوبیه الان اگر از اون مسافرت عروسی پسرعمه بگذریم که یک روز...
11 تير 1396