اخر هفته ایی که گذشت
بالاخره رفتم عروسی البته اجباری رفتم اصلا آمادگیش رو نداشتم به اصرار همسر رفتم.کلی کارای نکرده داشتم و همین طور امتحان زبان
اما رفتم عروسی خوب بود همه بودن خوش گذشت اما وقتی تنها میری و همه احوال شوهرت رو می پرسن که چرا نیومده بیشتر غصه ات میگیره تا اینکه شاد باشی.
اونجا که بودم از همسری خواستم که به موسسه زبان بره و اعلام کنه که من نمی تونم امتحان بدم.اما همین کار کوچیک رو هم جناب همسر خان انجام نداد و مجبور شدم برگشتن کلی التماس کنم تا از من دوباره امتحان بگیرن و این به شدت اعصابم رو بهم ریخته که چرا واقعا چرا کوچکترین کاری و قدمی برای ما برداشتن براشون اینقدر سخته.منی که هزار جا براش رفتم و هزار کار براش انجام دادم.از ثبت نام فوق لیسانس بگیر تا امضا قرارداد های دانشگاه و گرفتن برگه های امتحانی و هزاران کار دیگه
نمیدونم چرا شادی هامون هم مثل ادمیزاد نیست