خواهر شوهر
امشب خواهر شوهر و مادرشوهر اومدن خونمون و یک تابلوی گل خوشگل اوردن و گفتن عکسهای رونیا رو جمع کن و به جاش این تابلو رو بزن و خودشون جمع کردن و تابلو جدید رو زدن...راستش بغض گلوم رو فشار میداد و اگه دسته خودم بود هرگز این کار رو نمیکردم اما همین که به فکرم بودن و برای ارامشم کاری کردن برام ارزش داشت...
اما دخترم یادت همیشه و همیشه درقلبم هست و هیچ چیز و هیچ کس جاش رو پر نمیکنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی