خوب تعطیلات تموم شد و سال جدید آغاز شد و داره ماه اولش هم تموم میشه به همین سرعت عید خوب بود درکنار خانواده مخصوصا از اونجا که همسر هم اومد بهتر هم شد تقریبا 7 فروردین بود که در یک اقدام سورپرایزانه که از همسر معمولا بعیده اومد در حالیکه من فکر میکردم فرداش بیاد.کلا به مهمونی رفتن و مهمون داشتن گذشت .یکم قسمت مهمونی رفتنش سخت بود چون پدر خیلی خیلی سختشه مهمونی رفتن و کلا خونه بودن رو ترجیح میده.حتی قدیم تر ها که پیش من میومد شب قبلش حرکت میکرد تقریبا نزدیک ظهر خونه ما بود و بعدازظهر دوباره این همه راه رو برمیگشت.میدونستم که سخته براش اینجا دیگه خیلی اصرارش نمیکردم با وجودی که خیلی نگران بودم توی جاده خوابش نبرده. این قضیه مهمونی نیومدن...