I am very busy these days
این روزها انقدر سرم شلوغه که نمیفههم صبحم کی شب میشه. دیروز انقدر از این طرف به اون طرف رفتم که دیگه نایی برام نمونده بود.تازه از ساعت ۶ بعدازظهر هم رفتم کلاس زبان تا ۹ شب و رسیدم خونه ساعت یک ربع به ده بود شام خوردیم و خوابیدیم. دو روز در هفته باید برم کلاس زبان که خیلی خسته کننده میشه نه اینکه کلاسش بد باشه نه،اما وقتی که برای غذا درست کردن فرداش نداری و استراحتی که عملا اون روز نداری باعث میشه منتظر دو روز اخر هفته باشی تا کمی استراحت کنی. ولی با تمام این شلوغی ها و خستگی ها باز هم اینها بهتر از بیکاری و هزار فکر و خیال و مریضیه که توی بیکاری به سراغت میاد دیروز گوشیم نشون میداد که ده کیلومتر پیاده روی داشتم.باورم نمیشد....