عيدي نيمه شعبان
به برادر جان گفته بودن كه از چهارشنبه هفته قبل تا دوشنبه يك روز بعد از تعطيلي وقت تقسيم كردنتونه و خودشون قطعا نميدونستن كي هست هر روز كه مامان بهش زنك ميزد ميگفت نه امروز نبوده و وقتي جمعه بهش زنگ زديم گفت به احتمال زياد دوشنبه مشخص ميشه كه باقي سربازي كجا افتاده و از جمعه ظهر رفته بود نگهباني
روز شنبه ظهر ساعتاي سه بود كه از طريق يك اشنا متوجه شديم داداش افتاده تهران و بهترين خبري بود كه اون موقع ميشد شنيد ولي دسترسي به برادر نداشتيم تا بهش بگيم و نميدونستيم خودش ميدونه يا نه امروز مياد يا نه و تلفن پادگان جواب نميداد
خلاصه كه ساعت هشت شب يعد از بيست و چهار ساعت نگهباني داداش كوچولوي من از راه رسيد و ما مطمئن شديم دو سال بقيه سربازي بايد تهران باشه
خوشحالي من و خانوادم وصف ناپذير بود چون پدافند بيشتر جنوب كشور و جزيره ها دارن وفكر ميكردين داداش بايد از شمال راهي جنوب بشه و تهران در اين شرايط بهترين گزينه بود
حالا مرخصي نداره و فردا بايد بره اگه بشه من و همسر ببريمش خيلي خوب ميشه با وسيله و دو تا پتو رفتن تنهايي براش سخته
خدا جون ممنونم ازت افتادن داداش تهران و اومدنش حتي براي يك روز بهترين عيدي نيمه شعبان بود منونم ازت