پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

پرواز یک فرشته

باور نمیکنم

1396/10/4 11:06
457 بازدید
اشتراک گذاری

در همون بحبوحه (بهبوحه)رفتن به یزد و اون جور ناامید برگشتن جواب ایمیلی که حدود یکسال پیش برای یک ازمایشگاهی در آلمان زده بودیم داده شد.

باور کردنی نبود اما انقدر از نظر روحی خسته بودم که جدیش نگرفتم البته جواب میدادم اما برام مهم نبود.چند باری با ایمیل با هم در ارتباط بودیم ازمن میخواستن تا دکترم رو معرفی کنم تا اونها باهاش تماس بگیرن و از مراحل کار و قیمت باهاش صحبت کنن طبق گفته خودشون طبق قوانین آلمان اونها نمی تونن مستقیم با خود مریض ارتباط داشته باشن.

وقتی که من براشون نوشتم که ایران به اون صورت نیست و من دکتری ندارم.شماره تلفن من رو خواستن و در کمال تعجب 5 دقیقه بعدش تماس گرفتن و شماره و اسم یک دکتر رو در ایران دادن که نمایندشون هست و اونها باهاش کار میکنن.اینها در همان زمانهایی اتفاق افتاد که من پیش خانوادم بودم و خیلی رابطه خوبی با همسر نداشتم و هردومون رفته بودیم تو لاک خودمون.حتی رفتن من هم به این دلیل بود که میخاستم تنها باشم شاید همسر به خودش بیاد.

خلاصه که با تلگرام خبردارش میکردم که چی رد و بدل شده و اینکه یک دکتر ایرانی رابطی پیدا شده و ...

با دکتر ایرانی هم صحبت کردم اونها براش ایمیل زده بودن شرایط رو براش گفتم و یک ازمایش 4 میلیونی پیشنهاد کرد که 6800 ژن رو بررسی میکرد وقتی به همسر گفتم بهانه اورد که پس بقیه ژن ها چی..دیگه به مرز جنون رسیده بودم با این وسواسی که پیدا کرده بود از طرفی هم حیفم میومد این موقعیت به این خوبی رو از دست بدم

دوباره با دکتر تماس گرفتم و گفتم که ما ازمایش بهتر و کامل تری میخایم که ایشون ازمایش 15 میلیونی رو پیشنهاد داد

و گفت که درشرایط اولیه انجام اون لازم نیست ولی ما اصرار داشتیم که همون ازمایش انجام بشه

بماند که چه ها گذشت 

خلاصه که بعد از دو سال و نه ماه از رفتن فرشته کوچولوم پریشب موفق به دادن ازمایش شدیم اینجا ازمون خون گرفتن میفرستن تهران و اونجا هم میفرستن آلمان.

شبش از فکر و خیال تا ساعت 3 خوابم نبرد و از فرداش چنان دچار ضعف و بیحالی و بدن درد هستم که نگو.نمیدونم اثرات کم خونی که با دادن 7-8 سی سی خون این طور شدم یا اثرات فکر و خیال های جور واجور...چطور میخام یک حاملگی پر از استرس رو بگذرونم خودم هم نمیدونم.

باورم نمیشه این اتفاق افتاد یکی از دوردست ها بود.حتما حتما از دعاهای شما دوستای عزیزی بود که همه جا به یادم بودین و همیشه برام چیزهای خوب خواستین.....ممنون از همتون

جوابش یک ماهی طول میکشه بعدش خون همسر رو ازمایش میکنن تا مشکل رو پیدا کنن

*باید چند جایی سر بزنم ببینم میتونم چیزی از هزینش رو بگیرم یا نه

*زلزله کماکان ادامه داره و کلا داره باهامون زندگی میکنه قشنگ روزی دو سه تاش رو حس میکنیم.نمیدونم کی میخاد بیخیال بشه .همش میگم بیچاره اون خانم هایی که حامله هستن.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

اسما
4 دی 96 15:58
میدونی چقدر خوشحال شدم گریه ام گرفت برات آرزوی موفقیت میکنم همین که یه قدمی بردارین خیلی مهمه..... توکل کن به خدا خودش جواب چند سال غصه رو میده بالاخره زنگ تفریح شما هم نزدیکه زنگ تفریحی که بعد از یه امتحان سخت و نفس گیره.
مامان یک فرشته
پاسخ
ممنونم اسما جان.منم با بغض کامنتت رو خوندم.چقدر قشنگ نوشتی
الهه
5 دی 96 0:26
سلام اجی ان شاءالله که زود خوب میشی و دلت شاد میشه اجی به خودت برس و توکل‌کن به خدا خیره ان شاءالله
مامان یک فرشته
پاسخ
سلام.ممنون عزیزم.ان شاالله
نگین
6 دی 96 13:07
عزیزززز دلممممم ان شاءالله هر چی به صلاحتونه ان شاءالله منم ب زودی خاله شم جینگیل جینگله جینگیل )))
مامان یک فرشته
پاسخ
ان شاالله.ممنون...ان شاالله زود خاله بشی خاله مهربون
خاله ریزه
6 دی 96 15:43
واااای نمیدونی چقد خوشحالم بابت این قضیه و این خودش یه اتفاق خیلییی خوبی میتونه براتون محسوب بشه. امیدوارم همه چی به خوبی پیش بره و شما بتونین فرزندان سالم سالم صالح تو بغل بگیرین. الهیییییییییییییییی آمییییییییییییییییییییین
مامان یک فرشته
پاسخ
مرسییییی عزیز دلم از این همه اظهار لطفت.خدا کنه همه چی خوب پیش بره تا آخرمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت
مادربالفعل
15 دی 96 0:43
خب خدا رو شکر خیلی خوب شد خوب شد آزمایش گرونه رو انتخاب کردی خیالت راحتتره احتمالا همسرت چشش خیلی ترسیده نمی خواد تجربه ی تلخش تکرار بشه برای همین فرار می کنه اما باید توکل کرد و پیش رفت من حس می کنم این بار موفق میشی
مامان یک فرشته
پاسخ
اره همش میترسیدیم از بابت این بیماری خیالمون راحت بشه باز از جای دیگه ای ضربه بخوریم ممنون امیدوارم همین طور که حس میکنی بشه