امید
در راستای اینکه همسر چند وقته از سرگیجه و بی خوصلگی شکایت داشت و انواع و اقسام دکترها رفته بود و خدا رو شکر مشکلی نداشت اما همچنان میگفت خوب نیستم مجبور شدیم بریم روانپزشک
وقتی رفتیم یکم صحبت کرد و همسر همش میگفت درگیر کار هستم و مشکلی ندارم اخرای ویزیت بود که من به خانوم دکتر گفتم که ما دو سال و نیم هست که دخترمون رو از دست دادیم (همسر اصرار داره که اینو به دکترها نگم چون تشخیص غلط میدن)اما به روانپزشک که باید گفت.خانوم دکتر هم کلی همسر رو دعوا کرد که چرا همچین مسئله مهمی رو نمیگی و من کلی حال کردم
حتی بهش گفتم که میگه باعث تشخیص غلط میشه اون هم کلی با همسر صحبت کرد گفت مسئله مهمی بوده اگر روی زندگیتون و خودتون اثر نمیگذاشت شک برانگیز بود خلاصه صحبت کرد که میخاید چیکار کنید ایا فکر میکنید تاثیر مثبتی داره دوباره بچه دار شدن و همسر جوابش مثبت بود که اره میخایم و حالمون رو خوب میکنه.راستش حرصم گرفته بود اخه اگه میخای که چرا اینقدر لجبازی میکنی.انگار ما به اندازه تمام عمرمون فرصت داریم.
تشخیص دکتر این بود که یک اضطراب درمان نشده هست و به من تاکید کرد که درمانش رو جدی بگیرم.
خلاصه که دیروز چند کلمه ای صحبت کردیم.بالاخره به من گفت برو ازمایش بده
اما اینها پایان کار نیست .نمیدونم ازمایشی 20 میلیونی دادن و منتظر جوابی موندن که به قول دکتر تیری در تاریکیه کار درستی هست یا باید به روش های دیگه ای فکر کرد
نمیدونم طاقت اون همه اضطراب و استرس و انواع و اقسام ازمایشات و خدای نکرده سقط رو دارم یا نه
نمیدونم باید به روشهای دیگه فکر کنم یا نه
نمیدونم بعدا پشیمون میشم یا خوشحال که چرا زودتر اقدام نکردم
نمیدونم بچم در اینده اگر ازم بپرسه چرا من رو با همه این سختیها به دنیا اوردی جواب قانع کننده ای دارم براش یا صرفا فقط باید بگم برای دل خودمون بود
نمیدونم ایا احساس خوشبختی میکنه
و هزاران سوال دیوانه کننده دیگه
نمیدونم چی درسته و چی غلط
سردرگمم به شدت