پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

پرواز یک فرشته

به خانه برمیگردیم

بعد از تقریبا دو ماه فردا یا پس فردا برمیگردیم به خونه..خیلی دلم برا خونمون تنگ شده.طلا باید گرفت دهن کسی رو که گفته هیچ جا خونه خودت نمیشه خلاصه یکی دو روزی تو راه هستیم تا برسیم تجربه خوبی بود با یکی از همکاران همسر اینجا دوست شدیم و رفت و امد داشتیم فوق العاده بودن از همه نظر خیلی خیلی باهاشون احساس نزدیکی میکردیم خیلی بیرون رفتیم و کلی ما رو شرمنده کردن.هر چی که درست میکردن برای ما میاوردن و به معنای واقعی کلمه انسانیت رو ما اینجا از همه دیدیم چند تا کلمه ترکی هم یاد گرفتم *مادربزرگ پدری تهران برای عمل قلب بستری هست و امروزو فردا عمل خواهد شد خیلی دوستش دارم امیدوارم عملش به سلامتی تموم بشه و دوباره برگرده به خونش و اینکه...
29 مهر 1396

رفتار عذاب اور

پریروز  یک وانتی از اینهایی که خیار و گوجه و...میفروشن جلوی خونمون بود منم سریع رفتم وسایلی که لازم داشتم رو خریدم بعد بهش گفتم کارت خوان دارید گفت نه منم پول نقد هیچی نداشتم خلاصه پیرمرد مهربون گفت من همیه از اینجا رد میشم فردا و پس فردا بیار مهم نیست ولی من دلم نیومد و رفتم از سوپری کارت کشیدم و اونم پول نقد داد و منم پول اون اقا رودادم.دیروز که رفته بودم بیرون موقع برگشت دوباره همون وانتی رو دیدم.پیرمرد مهربون داشت کیک با نوشابه میخورد ظهربود و حتما به عنوان ناهار میخورد انقدر دلم براش سوخت که اومدم خونه گریه کردم البته کلا حالم خوب نبود و دنبال یک بهونه بودم اما واقعا دلم براش سوخت اخه اینم شد ناهار اونم با نوشابه.. اخلاق خیلی بد...
17 مهر 1396

معرکه امشب

امشب تصمیم گرفتیم بریم بیرون دوری بزنیم و شام بخوریم.بعد از اینکه شام خوردیم و کمی خرید کردیم برگشتیم خونه تا رسیدیم جلوی در من تازه یادم اومد که ای دل غافل کلید نیاوردم..حالا تو شهر غریب روز جمعه ساعت ده شب باید چیکار کرد انقدر تو خیابونها دور زدیم تا شانسی کلید سازی پیدا کردیم اون شماره یک نفر دیگه رو داد رفتیم دنبالش بد از اینکه اومد جلوی در کمی به در ور رفت و چند تا کلید انداخت اما نتونست در رو باز کنه پیشنهاد داد از رو پشت بوم بره من هم کلی میترسیدم اگه طوریش بشه چیکار کنیم بغد از دو ساعت این طرف و اون طرف زدن بالاخره رفت و تونست خدارو شکر بپره و در رو باز کنه و ما ساعت دوازده تازه وارد خونه شدیم.بد شانسی ماجرا این بود که این اطراف ه...
15 مهر 1396

واکسن دخترک

دیشب دوباره به خوابم اومد بغلم بود و خوابیده بود باید میبردمش درمونگاه موقع زدن واکسنش بود چیزی که در این دو سال و هشت ماه فقط یک بار اتفاق افتاده بود و ما ارزو داشتیم مثل همه پدر و مادرهای دیگه بچمون مثل بچه های دیگه بتونه واکسن بزنه  وقتی با همسر رفتیم درمونگاه چک اپ هم برای دخترمون زد و روی مانیتور زد کاملا سالم توی عالم خواب به همسر میگفتم ببین زده کاملا سالم ..دخترمون سالمه سالمه #این چند روز سفر بودیم ببخشید اگه چیزی ننوشتم اینترنت نداشتم و به زودی میام با یک سفرنامه جذاب    
12 مهر 1396
1