پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

پرواز یک فرشته

رویش دوباره

جایی که هستیم یک خونه یک طبقه هست که همکفش پارکینگ و حیاط داره و برای ما که تا حالا خونه حیاط دار نداشتیم یعنی بهشت.....اما از اونجایی که معمولا توی این مهمانسرا کسی نمیاد باغچه ای داره که رو به خشک شدنه و یک گل داره که تقریبا خشک شده بود و خنچه هاش باز نشده رو به خشکی میرفت .اما از اونجایی که ما عاشق حیاطیم از روزی که اومدم بهش آب دادم و بهش سر زدیم و حالا چند تا عنچه هاش باز شدن و دوباره زندگی رو از سر گرفتن ..خیلی حس خوبی داشت و من کلی عاشقشون شدم ..چند تا از گل ها رو هم کندم اوردم گذاشتم روی میز گفتم این حال خوب رو باهاتون شریک باشم و اینکه ان شاالله اگه زندگیهاتون رو به خشکی و پژمردگی میرفت ان شاالله با یک اتفاق خوب مثل این گل دوب...
27 شهريور 1396

هفته گذشته

پنج شنبه هفته گذشته بود که راه افتادیم اول رفتیم ارومیه یکسری کار انجام دادیم بعدش جمعه ظهر حرکت به سوی تهران و بعد از اون شمال شرق کشور جمعه شب رو توی قزوین توی چادر خوابیدیم که چون هوا سرد بود مجبور شدیم نصف شب بیدار بشیم و حرکت کنیم.شنبه ظهر بود که رسیدیم خیلی خسته بودیم مخصوصا اینکه خواب خوبی هم  نداشتیم....خلاصه چند روزی در جوار خانواده بودیم .سه شنبه شب هم عروسی بود که خوب بود ولی تفاوت فاحشی بود که کاملا مشخص بود و تمام خانواده عروس نشسته بودن و از جاشون بلند نمیشدن.....پدر عروس یک ماشین تویوتا کادو داد و پدر داماد دو میلیون پول..... همش در طول عروسی هم داماد مواظب بود کسی عکس نگیره و عروس پوشیده باشه...عروسی که من میدونم که م...
25 شهريور 1396

مورد مشکوک

مورد مشکوک یک رابطه مشکوک بود همراه با تاخیر یک هفته ای که بی سابقه بود ولی برطرف شد ممنون از همه دوستانی که ارزوهای خوب کردند و نگران شدند
21 شهريور 1396

مستقر شدیم

یک هفته ای هست که در شهر جدید زندگی میکنیم تجربه متفاوتی هست فقط شهرش کمی کوچیکه ولی تا دلتون بخاد خیار و گوجه محلی اصل خوردیم و تخمه افتابگردان اون هم از گلش....باقلواهای خوشمزه ای هم داره و ما عاشقش شدیم فقط خیلی شیرینه هفته دیگه سه چهار روزی میرم ولایت من برای عروسی همون دخترعمه ای که گفتم اما اتفاق خیلی بدی که افتاد اینه که لپ تاپ مون ناگهان خراب شده و برنامه ای که همسر یک سال براش زحمت کشیده بود و نوشته بود پرید و مهم تر از اون تمام فیلم و عکسهای دخترم که به جونم بند بود...خدایا دیگه اینو چرا ازم گرفتی.....شاید بشه ریکاوری کرد شاید هم نه و اینکه یک چیزایی مشکوکه به محض روشن شدنش بهتون خبر میدم پی نوشت:در این اوضاع بل بشو دان...
13 شهريور 1396

داریم میریم

فردا راهی خوی و ارومیه میشیم در شمال غرب کشور به مدت یکماه فکر کنم اونجا باید همش مهمون داری کنم کلی ابراز دوستی کردن...اه با اینکه میدونن من همه وی دارم از اینجا میبرم ومشخص نیست خونه ای که بهمون میدن چی داره چی نداره باز هم.... همه چی دارم میبرم از جمله رختخواب لباس و انواع ظرف و ظروف و برنج بگیر تا انواع شوینده ها و رب و اب غوره و خیلی چیزای دیگه اصلا حال روحی خوبی ندارم مخصوصا اینکه در این جور مواقع همسر هم مزید بر علت میشن و بیشتر اعصاب منو تحریک میکنن کاش مردای زندگیمون یاد بگیرن بیشتر هوای دل نازکمون رو داشته باشن دیروز برای کاری رفته بودم بیرون و دوست نداشتم برگردم خونه سه چهار ساعتی بیرون بودم تا جایی که همسر زنگ ز...
5 شهريور 1396

چشمهای بارانی و دلی که بسی تنگ است

دیروز رفتیم سرمزار دلم گرفته بود و اشک هایی بود که سرازیر میشد .اما بغض توی گلوم بیرون نمیومد شب هم موقع دیدن دورهمی خیلی بغض داشتم مخصوصا اینکه قسمت اخرش بود و همش از رفتن صحبت میکرد تا اینکه احسان خواجه امیری رو اورد و با خوندن شعر خداحافظی اون دوباره بغضم شکست نمی دونم چرا شب خوابیدم خواب دخترک رو دیدم همون سن و سال دقیقا همون شکل اما می دونستم یک بچه دیگه است و خودم هم تعجب میکردم که چقدر کاراش و حرفاش و قیافش شبیه رونیاست...خلاصه که اینقدر قربون صدقش رفتم و بوسش کردم توی خواب که کلی لذت بردم قسمت جالب خوابم این بود که چرا من این خبر خوب رو توی وبلاگم ننوشتم و به دوستای وبلاگی نگفتم تا خوشحال بشن همش هم دنبال یک عنوانی برای این پست...
4 شهريور 1396
1