پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 9 روز سن داره

پرواز یک فرشته

قبولی

 زنگ زدن از شرکت و اعلام قبولی کردن و من رسما از شنبه شاغل محسوب میشم.یادمه دوران دبیرستان انقدر نذر کرده بودم برای پیدا کردن کار و کنکور قبول شدن. دانشگاه پیام نور هم برای کارشناسی کامپیوتر ثبت نام کرده بودم که اونم قبول شدم و سومی یک موسسه زبان هست به نام افرینش در تهران که کارش خیلی درسته و تعیین سطح میکنه اگه در سطح موسسه نباشی باید بری بیرون چند ترم کلاس بری و دوباره برا تعیین سطح بیای.کلا ۵ ترم داره تا ایلتس ۷. تعیین سطح کردم و برای ترم اولش پذیرفته شدم اما یکم به خاطر هزینه بالای کلاساش مردد شدم و الان هم اگه بخوام برم باید کلاس های اخر هفته رو برم.ترجیح میدم یکم دیگه خودم بخونم و بعد برم کلاس ه...
16 مهر 1398

در اعماق درون

گاهی وقتها دلم یک خانواده چهار نفره میخاد.پسری میخام که پر از شور و انرژی باشه و دختری که برای من و باباش دلبری کنه. مخصوصا وقتی میریم مسافرت کمبودشون رو توی ماشین خیلی احساس میکنم. درسته که خیلی جاها راحت تریم .خیلی از هزینه های سرسام اور این روزهای بچه ها رو نداریم اما ته وجودمون اون تمایل به بقا خودش رو یک جوری نشون میده. 
14 مهر 1398

اولین

امروز اولین مصاحبه کاری عمرم بود.خیلیییی حس خوبی داشت و توام با تاسف. از اینکه این همه سال به بطالت گذاشت میتونستم این چند سال کلاس  icdl برم یا کلاس های مفید دیگه که به درد بازار کار بخوره.فقط تنها کار مفید این سالهام کلاس زبان بود
13 مهر 1398

معجزه والضالین

چند روز بود که حلقه همسر گم شده بود همیشه روی اپن میزاره کنار ساعتش اما اینبار ساعتش بود و حلقه نبود همه جا رو گشتم زیر مبلها زیر کابینت ها و چون رومیزی روی اپن رو شسته بودم حتی داخل ماشین لباسشویی رو هم گشتم. بعد به فکرم افتاد شاید جارو کشیدم رفتم کیسه جارو برقی رو خالی کردم نبود که نبود شروع کردم به خوندن حمد و والضالین اخرش رو نمیگفتم و به اصطلاح گرو نگه میداشتم .باور نمیکنید به چهارمی نرسیده بود که پیدا شد کجا بود؟ روی اپن زیر رومیزی طوری که بدون دست زدن به رومیزی هم مشخص بود.اون هم رومیزی که من یکی دو روز پیشش شسته بودم. از معجزش غافل نشید برای همه کس و همه چیز جواب میده. جواب گرفتید من رو هم دعا کنید.ال...
3 مهر 1398

خدای مهربون

چند باری هست که اتفاقاتی میوفته که در ظاهر جز شر چیز دیگه ای دیده نمیشه اما وقتی ازش میگذره با تمام وجودم میفهمم که اصلا تمامش خیر بوده و بس و بابتش هزاران بار خدا رو باید شکر کرد. یکیش عید گذشته بود که توی  وبلاگ هم نوشتم بابام چند وقتی مریض شده بود و من هزاران فکر بد میومد تو ذهنم و از اونجایی که پدرم حکم قدیس رو برام داره همه چیز برام رو به پایان بود.خداروشکر که چیزی جز اعصاب نبود اما همون باعث شد که کمتر سیگار بکشه هر چند الان نمیدونم بازم کم میکشه یانه دومیش هم روابط با همسر جان بود که در اوج خرابی و نابودی با یک جمله من چنان ورق برگشت که توی خواب هم نمیدیدم. فقط میدونم عمرمون خیلی خیلی کوتاه.با جملات و حرفهای کنایه د...
30 شهريور 1398

قضاوت نکنیم

باور میکنید من جوری رفتار کردم که الان همه فکر میکنن همسرم مثل غول چراغ جادو نشسته تا یکی یکی ارزوهای منو براورده کنه درصورتی که در واقعیت ااااااصلا این طور نیست.
30 شهريور 1398

بازگشت

قبول دارید که وبلاگ نویس ها همگی حداقل حداقل یکبار در طول نوشتن سکوت میکنن و چند وقتی پیداشون نمیشه و میرن توی لاک خودشون.این چند وقت من دچار این بیماری شده بودم ولی الان برگشتم
30 شهريور 1398