پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره

پرواز یک فرشته

چشمهای بارانی و دلی که بسی تنگ است

دیروز رفتیم سرمزار دلم گرفته بود و اشک هایی بود که سرازیر میشد .اما بغض توی گلوم بیرون نمیومد شب هم موقع دیدن دورهمی خیلی بغض داشتم مخصوصا اینکه قسمت اخرش بود و همش از رفتن صحبت میکرد تا اینکه احسان خواجه امیری رو اورد و با خوندن شعر خداحافظی اون دوباره بغضم شکست نمی دونم چرا شب خوابیدم خواب دخترک رو دیدم همون سن و سال دقیقا همون شکل اما می دونستم یک بچه دیگه است و خودم هم تعجب میکردم که چقدر کاراش و حرفاش و قیافش شبیه رونیاست...خلاصه که اینقدر قربون صدقش رفتم و بوسش کردم توی خواب که کلی لذت بردم قسمت جالب خوابم این بود که چرا من این خبر خوب رو توی وبلاگم ننوشتم و به دوستای وبلاگی نگفتم تا خوشحال بشن همش هم دنبال یک عنوانی برای این پست...
4 شهريور 1396

کمک

الهام و دوست عزیز ی که اطراف خوی زندگی میکنی (گفتم شاید نخواسته باشی اسمت رو بگم )ما دنبال یک خونه مبله برای یکی دو ماه در خوی هستیم.اگه جایی رو میشناسید که اجاره میدن ممنون میشم بهم بگید...ممنون
29 مرداد 1396

دل

در راستای اینکه تقریبا بیست روزی هست من و همسر همدیگه رو ندیدیم دیشب بهش پیام دادم "اقای همسر دلت برا زن و زندگی تنگ نشده؟" و جواب داد دیگه دلی برام نمونده ..دل و قلبم  خیلی وقته رفته زیر خاک راست میگه ما قلبمون احساسمون و تمام جسم و روحمون رو دو ساله خاک کردیم  پی نوشت:این روزا خیلی انرژی های مثبت و خوبی از همه  و از جمله دوستای مجازی دریافت میکنم ممنون دوستان دیشب خواب دیدم یکی از اشنایان دور داره میره مکه...دخترش داشت بهم میگفت به مامان گفتم برات دعا کنه هر کسی رو هم که میخاد بره مکه میگم برات دعا کنه و من تو بغلش گریم گرفت...این خانم خودش بچه نداره و میانسال هستش.
22 مرداد 1396

همه چیز از همه جا

دیروز برگشتم از سفر اما همسری نیست..چند روزی هم هست که دوباره رفته ارومیه و به من هم میگه کارات رو کن شاید مجبور باشیم یک ماهی اونجا بمونیم تا کارهاش ردیف بشن.یکم سخته اینجور....تا ببینیم چی پیش میاد در کنار خانواده هم خوب بود دایم من و خواهر بازار بودیم.. دختر عمه ای دارم که وضع مالی خیلی خوبی دارن یعنی میشه گفت عالی خودش هم موقعیتش خیلی خوبه دانشجوی دکتری است  و کلی املاک به نام خودش هست تک دختر ..حالا خواستگاری داره که وضع مالی چندانی نداره و از همه نظر پایین تر از دختر عمه هست...حتی از نظر مذهب..دختر عمه فکر نکنم بدونه روسری چیه و خانواده اقای خواستگار مذهبی شهریور عروسی این دختر عمه هست در عرض یکی دوماه داره از خواستگار تب...
20 مرداد 1396

خانواده

از اول هفته اومدم پیش خانواده...تنها اوضاع خونه پدری به شدت متشنجه...کارهای ساخت و ساز شروع شده و این به شدت پدر رو عصبانی کرده....با توجه به اینکه اول کار نزدیک به پنجاه میلیون خرج نقشه کشی و پروانه ساخت شده و به قول پدر صدو پنجاه میلیون دیگه حداقل خرج داره برای یک ساخت یک واحد و پدر نهایتا سی چهل میلیون داره نمیدونم چی میشه پدر من طاقت سختی و قرض و بدهی رو در این سن و سال نداره و به همین خاطر اکثر مواقع عصبانی هست البته که هوای من رو خیلی داره ولی به شدت برای پدر و اهالی خونه نگرانم خدا خودش کمک کنه  نمیدونم تا کی میمونم چون هفته اینده همسر ماموریت هست و من اگر برگردم باید تنها باشم ولی از طرفی طاقت اوضاع اینجا رو هم ندارم...
11 مرداد 1396

کار نیکو

دو سه روز پیش داشتم میرفتم کلاس زبان که دیدیم یک پیرزنی کنار خیابون منتظر تاکسی هست خیلی پیر بود و کمرش خمیده بهش گفتم حاج خانوم من مسیرم تا اینجاست اگه شما هم میری اونجا سوار شو که گفت اره و سوار شد.به محض سوار شدن شروع کرد به دعا کردن و کلی برام ارزوی خوشبختی کرد .حاج خانوم خیلی سرزنده ایی بود با وجود سن زیادش ...فهمیدم مسیرش خیلی دوره و حداقل دو کورس تاکسی میخوره کلی هم باید پیاده بره..بهش گفتم میرسونمت...نمیدونید چقدر خوشحال شد و دعا کرد توی راه تعریف کرد که پسرش بیمارستان اعصاب و روان بستری هست و رفته بوده دیدنش دلم گرفت از اون همه تنهایی و بی کسی که با اون وضعیت مجبور بود بره عیادت پسری که حال خوبی نداره و مطمئنا نمی تونه پشت و پ...
1 مرداد 1396

بازگشت از سفر

اول سفر مقصدمون خوی بود برای کاری که همسر داشت تقریبا دو سه روزی خوی بودیم و من روزها تنها بیرون میرفتم شب ها هم که همسر میومد کمی استراحت میکرد و میرفتیم بیرون تا اینکه تصمیم گرفتیم بریم ترکیه چون شنیده بودیم خیلی راحته و ارزون .خلاصه که روز سه شنبه ساعت 2 بود که حرکت کردیم از خوی به طرف مرز رازی آژانس گرفتیم که به نظرم قیمتش خیلی خوب بود 50 تومن گرفت و یک ساعت تا مرز راه بود جاده هم قشنگ بود حدود ساعت 3 بود که رسیدیم مرز 4:30 بسته میشد و باید زود کارامون رو انجام میدادیم خیلی راحت رفتیم اون ور مرز و بعد هم ون های ترکیه اماده بودن و سوار شدیم با نفری تقریبا  20 هزار تومن به پول ایران(20لیر ترکیه) اونجا هم جاده قشنگ بود برخلاف جاده ایرا...
28 تير 1396

عروسی

همیشه عاشق این بودم که نامزد که شدیم جناب نامزد با ماشین بیاد دنبالم بریم بیرون و موقع برگشت برسونه منو و  جلوی خونه کلی تو ماشین بشینیم و حرف بزنیم و دلمون نیاد از هم جدا بشیم. اخرش چشم تو چشم هم  با یک بوسه یواشکی خداحافظی کنیم..... اما این اتفاق هیچ وقت نیوفتاد چون من و همسر در یک شهر نبودیم و چون فامیل بودیم خونه ما بود وقتی میومد با هم بیرون میرفتیم و ا هم میومدیم خونه اون هم بدون ماشین فکر میکنیم 5 -6 سالی هست فیلم عروسیمون رو نگاه نکردیم شما چطور؟ *** دیشب عروسی بودیم
28 تير 1396

25 تیرماه

امروز پنجمین سالروز تولد دخترک اسمانی من هست و سومین تولدی که نیست..... نمی دونم کی دوباره قراره ببینمت نزدیکه اون روز یا دور ولی قلب من دیگه تحمل نداره دخترم دیشب سه بار خوابت رو دیدم چقدر دلبری میکردی اولین خواب داشتی به بابایی میگفتی بابا چرا از اداره میای خونه دست نمیدی توی خواب داشتم برای این همه دلبریت غش میکردم از خواب پریدم و گریه کردم و دوباره خوابیدم و دوباره و سه باره خوابت رو دیدم ..مرسی عزیزم که به خوابم میای کاش تو خواب بدونم دیگه نیستی تل محکم بغلت کنم تلافی این دو سال و چند ماه رو جبران کنم اما دلتنگیم زیادتر از این حرفاست..... امروز نمی تونم بیام پیشت مامان اما پنج شنبه میام و کیک تولدت رو میارم..... تولدت مبارک دختر...
25 تير 1396