پرواز فرشته کوچولوپرواز فرشته کوچولو، تا این لحظه: 9 سال و 8 روز سن داره

پرواز یک فرشته

رفتار عذاب اور

پریروز  یک وانتی از اینهایی که خیار و گوجه و...میفروشن جلوی خونمون بود منم سریع رفتم وسایلی که لازم داشتم رو خریدم بعد بهش گفتم کارت خوان دارید گفت نه منم پول نقد هیچی نداشتم خلاصه پیرمرد مهربون گفت من همیه از اینجا رد میشم فردا و پس فردا بیار مهم نیست ولی من دلم نیومد و رفتم از سوپری کارت کشیدم و اونم پول نقد داد و منم پول اون اقا رودادم.دیروز که رفته بودم بیرون موقع برگشت دوباره همون وانتی رو دیدم.پیرمرد مهربون داشت کیک با نوشابه میخورد ظهربود و حتما به عنوان ناهار میخورد انقدر دلم براش سوخت که اومدم خونه گریه کردم البته کلا حالم خوب نبود و دنبال یک بهونه بودم اما واقعا دلم براش سوخت اخه اینم شد ناهار اونم با نوشابه.. اخلاق خیلی بد...
17 مهر 1396

معرکه امشب

امشب تصمیم گرفتیم بریم بیرون دوری بزنیم و شام بخوریم.بعد از اینکه شام خوردیم و کمی خرید کردیم برگشتیم خونه تا رسیدیم جلوی در من تازه یادم اومد که ای دل غافل کلید نیاوردم..حالا تو شهر غریب روز جمعه ساعت ده شب باید چیکار کرد انقدر تو خیابونها دور زدیم تا شانسی کلید سازی پیدا کردیم اون شماره یک نفر دیگه رو داد رفتیم دنبالش بد از اینکه اومد جلوی در کمی به در ور رفت و چند تا کلید انداخت اما نتونست در رو باز کنه پیشنهاد داد از رو پشت بوم بره من هم کلی میترسیدم اگه طوریش بشه چیکار کنیم بغد از دو ساعت این طرف و اون طرف زدن بالاخره رفت و تونست خدارو شکر بپره و در رو باز کنه و ما ساعت دوازده تازه وارد خونه شدیم.بد شانسی ماجرا این بود که این اطراف ه...
15 مهر 1396

واکسن دخترک

دیشب دوباره به خوابم اومد بغلم بود و خوابیده بود باید میبردمش درمونگاه موقع زدن واکسنش بود چیزی که در این دو سال و هشت ماه فقط یک بار اتفاق افتاده بود و ما ارزو داشتیم مثل همه پدر و مادرهای دیگه بچمون مثل بچه های دیگه بتونه واکسن بزنه  وقتی با همسر رفتیم درمونگاه چک اپ هم برای دخترمون زد و روی مانیتور زد کاملا سالم توی عالم خواب به همسر میگفتم ببین زده کاملا سالم ..دخترمون سالمه سالمه #این چند روز سفر بودیم ببخشید اگه چیزی ننوشتم اینترنت نداشتم و به زودی میام با یک سفرنامه جذاب    
12 مهر 1396

رویش دوباره

جایی که هستیم یک خونه یک طبقه هست که همکفش پارکینگ و حیاط داره و برای ما که تا حالا خونه حیاط دار نداشتیم یعنی بهشت.....اما از اونجایی که معمولا توی این مهمانسرا کسی نمیاد باغچه ای داره که رو به خشک شدنه و یک گل داره که تقریبا خشک شده بود و خنچه هاش باز نشده رو به خشکی میرفت .اما از اونجایی که ما عاشق حیاطیم از روزی که اومدم بهش آب دادم و بهش سر زدیم و حالا چند تا عنچه هاش باز شدن و دوباره زندگی رو از سر گرفتن ..خیلی حس خوبی داشت و من کلی عاشقشون شدم ..چند تا از گل ها رو هم کندم اوردم گذاشتم روی میز گفتم این حال خوب رو باهاتون شریک باشم و اینکه ان شاالله اگه زندگیهاتون رو به خشکی و پژمردگی میرفت ان شاالله با یک اتفاق خوب مثل این گل دوب...
27 شهريور 1396

هفته گذشته

پنج شنبه هفته گذشته بود که راه افتادیم اول رفتیم ارومیه یکسری کار انجام دادیم بعدش جمعه ظهر حرکت به سوی تهران و بعد از اون شمال شرق کشور جمعه شب رو توی قزوین توی چادر خوابیدیم که چون هوا سرد بود مجبور شدیم نصف شب بیدار بشیم و حرکت کنیم.شنبه ظهر بود که رسیدیم خیلی خسته بودیم مخصوصا اینکه خواب خوبی هم  نداشتیم....خلاصه چند روزی در جوار خانواده بودیم .سه شنبه شب هم عروسی بود که خوب بود ولی تفاوت فاحشی بود که کاملا مشخص بود و تمام خانواده عروس نشسته بودن و از جاشون بلند نمیشدن.....پدر عروس یک ماشین تویوتا کادو داد و پدر داماد دو میلیون پول..... همش در طول عروسی هم داماد مواظب بود کسی عکس نگیره و عروس پوشیده باشه...عروسی که من میدونم که م...
25 شهريور 1396

مورد مشکوک

مورد مشکوک یک رابطه مشکوک بود همراه با تاخیر یک هفته ای که بی سابقه بود ولی برطرف شد ممنون از همه دوستانی که ارزوهای خوب کردند و نگران شدند
21 شهريور 1396

مستقر شدیم

یک هفته ای هست که در شهر جدید زندگی میکنیم تجربه متفاوتی هست فقط شهرش کمی کوچیکه ولی تا دلتون بخاد خیار و گوجه محلی اصل خوردیم و تخمه افتابگردان اون هم از گلش....باقلواهای خوشمزه ای هم داره و ما عاشقش شدیم فقط خیلی شیرینه هفته دیگه سه چهار روزی میرم ولایت من برای عروسی همون دخترعمه ای که گفتم اما اتفاق خیلی بدی که افتاد اینه که لپ تاپ مون ناگهان خراب شده و برنامه ای که همسر یک سال براش زحمت کشیده بود و نوشته بود پرید و مهم تر از اون تمام فیلم و عکسهای دخترم که به جونم بند بود...خدایا دیگه اینو چرا ازم گرفتی.....شاید بشه ریکاوری کرد شاید هم نه و اینکه یک چیزایی مشکوکه به محض روشن شدنش بهتون خبر میدم پی نوشت:در این اوضاع بل بشو دان...
13 شهريور 1396

داریم میریم

فردا راهی خوی و ارومیه میشیم در شمال غرب کشور به مدت یکماه فکر کنم اونجا باید همش مهمون داری کنم کلی ابراز دوستی کردن...اه با اینکه میدونن من همه وی دارم از اینجا میبرم ومشخص نیست خونه ای که بهمون میدن چی داره چی نداره باز هم.... همه چی دارم میبرم از جمله رختخواب لباس و انواع ظرف و ظروف و برنج بگیر تا انواع شوینده ها و رب و اب غوره و خیلی چیزای دیگه اصلا حال روحی خوبی ندارم مخصوصا اینکه در این جور مواقع همسر هم مزید بر علت میشن و بیشتر اعصاب منو تحریک میکنن کاش مردای زندگیمون یاد بگیرن بیشتر هوای دل نازکمون رو داشته باشن دیروز برای کاری رفته بودم بیرون و دوست نداشتم برگردم خونه سه چهار ساعتی بیرون بودم تا جایی که همسر زنگ ز...
5 شهريور 1396